شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۶

شهر پوک

بیشه ها با برگهای زردشان 
 عمر ها  ، با افتاب  سردشان .....
در خیابان ظهرها ، بر سنگفرش ......
گاری نفتی  ، طنینش   تا به عرش ....." میم . نیستانی " 

پسرم آمد ؛ برایم " گوگل هوم "را روی گوشیم نصب کرد و گفت هنگامیکه رفتی به تعطیلات  لپ تابت را میبرم تمیز میکنم  و برایت  برنامه دیگری میگذارم . اینکه بتو دادم از " مک بوک "  بهتراست مک بوک آشغال است .وبرایم  تعریف کرد که چگونه از راه ترازویی که از امریکا خریده بود گوگل وارد همه جزییات رسانه ها شده است خوشبختانه موقع آپ دیت از کار افتاد !!!
بنا براین دیگر لزومی ندارد من از کسی دلگیر باشم افکارم را شبانه به هنگام خواب میخوانند  کم کم وارد بعضی جاهای نادیده  هم خواهند شد !.

دخترکم زنگ زد که مادر اینهمه آدم کجا بودند دنبالت راه افتاده و وارد فیس بوک ما هم شده اند ؟ گفتم مرا پاک کنید و دیگر مرا درهیچ یک ا زان رسانه ها دنبال نکنید .

- مادرجا ن، ول کن این ایرانیان را ، کم صدمه خوردی ؟  چرا مارا رها کردی و رفتی با آنها ؟ ......

آه ! چرا ؟ چونکه نمیتوانستم برای تو و همسرت وآن دیگری و همسرش و آن یکی و همسرش بگویم 
" دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ......
یا اینکه بگویم عاشق شده ام  ، عاشق جوانی خوش بر و رو !!! شما مرا میکشتید  ، نه ؟  شاید باور نکنی که حتی فحاشی و بیدادگری آن آدمها برایم مانند یک شعر و یا یک ترانه است ، آنها معنی کلامم را میفهمند ، میشناسند و امروز با کمال تاسف دیدم که خیر ! آنها هم دیگر زبان مرا نمی فهمند کله هایشان پر شده  از اراجیف و آن روح صافی و پر مهر را بر باد داده اند و بجایش چرندیاتی  را دهان به دهان جمع کرده و ملکه ذهنشان کرده اند ، اینجا بود که فهمیدم : چقدر تنها مانده ام .

حال اگر من محو تماشای پیکری باشم  و زیبایی پیکری را ستایش کنم همه درهمین قلبم تلمبار میشود ،  و من نمیتوانم آنرا درگسترده  آسمان دیگری  بر افراشته کنم مانند یک پرچم ، اگر عاشق صورتی زیبا بشوم و  او را تقدیس کنم  دیگر نمیتوانم آنرا با کسی درمیان بگذارم ،  تا لبخند شیرینی از او دریافت کنم ، همه مانند گربه های وحشی براق میشوند وبسویم پنجه میاندازند .
آنها نمیدانند که دل من محور مهر و مهربانی و عشق است چیزی که دراین  زمانه بی خریدار وبی مشتری است .

و من در انتظار روزی هستم  که آنها از سوراخ تاریکی خویش بیرون بیایند   و من با  خود بگویم این من بودم که آنها را زاده ام 
نه ، کسی نمیداند که من چگونه سنگتراشی بودم وبا چه پشتکاری  سنگها را تراشیدم  تا آن رنگ مهربانیشان را به آنها نشان دهم ، 
حال آنها هم با من مخالفند وهم با شاه مرحوم ، حتی اجازه ندارم روح مرده اورا ستایش کنم اما انسانهایی را که آنها برگزیده اند ومن نمیشناسم باید بپرستم ، این یک جبر است .

 امروز در خبر ها خواندم که سه آرتیست و کارگردان " چپی" وارد گود کارخانه " اسکار " شده اند یعنی به عضویت کارخانه اسکارا درآمده اند  بعد از این تکلیف فیلمها هم معلوم خواهد شد .

چپ پیروز شد . همین دیگر به هیچ چیز دلخوش نخواهم کرد و در انتظار روزهایی ترسناک خواهم نشست . پابان

آسیاب بادی  متروک شهر .....
غده ای در مغز پیر و پوک شهر ......
از پس آن چشم های  سبز سبز ........
جنگل بی انتهای سر سبز ......... 

دیدم آن چشمان روشن را در کویر 
آن دو الماس درشت مست و شیر
 چون دو خورشید مه الود  منیر ....
چون غریبی ، خسته ای ....در آبگیر 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /"لب پرچین " /1/07/2017 میلادی .