ایوای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد ، صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته واو چو باد رفته باشد ............حزین لاهیجی
سر زمین ایران تشکیل شده است از اقوام مختلف ، واین اقوام هیچگاه باهم یگانه نخواهند شد مانند آنکه چند تکه سنگ را درون یک دیگ آبجوش بریزیم و بخواهیم از آن یک خمیر تازه بسازیم ، امکان ندارد ، ترک ، لر ، کرد ، شمال ، جنوب ، تازه شمال هم گیلان و مازندران میباشد هریک دیگری را قبول ندارد ! ماهم از یک قبیله ای تریاکی برخاسته ایم که تنها کارمان سرودن شعر و خواند ن ابیات و نوشتن است ، همین و بس دیگر رمقی درجان نداریم تا برای مبارزه برخیزیم خیلی که عصبانی شویم میرویم طرف را میکشیم و راحت ....مانند آقا میرزا رضای کرمانی ، بیچاره آنقدر دنبال پولهای بر باد رفته و طاقه شالهایش رفت به دربار ناصری و آنقدر گول دوستی کامران میرزا را خورد تا سرانجام رفت باباجان را کشت و خودش هم ملقب شد به " سگ سیاه " ، همه اهالی شهر ما پشت منقلهای سنگر گرفته اند با گرز وافور دیگر رمقی برایشان نماند و سر و کله زدنشان با بلوچها و هندیان فراری و برخی هم خود را بکلی فراموش کرده درون آتشکده ها گم شده اند .
نه هیچگاه این سر زمین وسیع یک پارچه نخواهد شد من روی همین صفحه فیس بوک میبینم کافی است تو برخلاف نظریه شخصی حرفی بزنی سروکارت با کارد قصابی است . بنا براین دیگر قید آنرا هم زده ام گاهی عکسی میگذارم و میروم یا کاف و شعری مینویسم و میروم ، اطرافم را گروهها گرفته اند گروه های بختیاری ، گروههای بیخدایان ، گروههای مومن مقدس سر بر صلیب شورا گذاشته وتقدیس میکنند بی آنکه تاریخ گذشته را بدانند تنها خوانده اند آن هم تحریف شده همه امروز دنباله روی کوروش شده اند درحالیکه عرب تا مغز استخوانشان نفوذ کرده و خونشان مخلوطی ا ز صدها خون است ، خون پاک کمتر درمیان انها دیده میشود همه سر پوشی روی خود گذاشته اند مانند لاک پشت .
نه ، چشم امروز بین من ، بر ضد فردا هاست ، اکثرا مینشینم به سریال " فخر آور" خودم را سرگرم میکنم ، چه ها میگویند ویا مینویسند واو باز هم مانند یک باز شکاری روس شانه ات مینشیند . برایم جالب است .
آفتاب که غروب کرد شب فرا میرسد و ما دیگر نمیتوانیم جلوی پاهایمان را ببینم در شب گام بر میداریم ، آفتاب سر زمین من غروب کرده چه بهتر در روز روشن تجزیه شود و قبایل به زیر چادرهای خود بروند وبا ز همان خان خانی شروع شودو ارباب رعیتی بر قرار گردد مگر اسپانیا نیست ، شمال جنوب را قبول ندارد مرکز هیچکدام را درعین حال یکپارچگی خود را حفظ کرده و بنام اسپانیای قوی جلوی همه میایستند زمانیکه کسی بخواهد حمله کند ، اما ما راحت راه را برای دزد باز میکنیم و اگر لازم شد نوکر او میشویم هشتصد سال اعراب براین سر زمین حاکم بودند هیچکس مسلمان نشد تنها عده معدود یکه عربها به مادرشان تجاوز کرده بودند پنهانی مسلمان بودند که هنوز هم هستند و بنام ( موروها) در اطراف گرانادا به طواف کعبه مشغولند ! تنها روی زبان و موسیقی آنها اثر گذاشت که امروز دارند با آب جشنها و کمک کلیساها آنها را نیز پاک میکنند .
کار من تاریخ نگاری نیست ، روشنگری هم نیست ، من درد دل مینویسم و چه بسا از لابلای این خطوط بهم ریخته تاریخ را توانستند بیابند و بدانند که سر زمین ایران زمین چگونه بود و چگونه شد چرا که مردم حوصله نداشتند یک پرچم را حمل کنند دنباله رو سر زمینهای دیگری بودند بی آنکه احساس کنند که فرهنگشان و زبانشان با بقیه سر زمینها فرق دارد ، تاجیکستان از دام عربها جست از دام حجاب های اجباری جست اما ما زنهایمان بجای پرورش دادن نسل های آینده و جوانان با خرد مسلسل به دست گرفته افتخارشان این است که غیر مسلمانرا میکشند طبیعی است که بچه هایشان نیز مانند خودشان آدم کش حرفه ای بار خواهند آمد .
شخصی بنام "خسرو فروهر " صمدی " هر هفته برنامه ای دریکی از تلویزیونها دارد و من باز پخش آنرا روی فیس بوکها ویا یوتیوپها میبنیم آنهم با هزار بدبختی ، چیزیکه در این مرد مورد توجه من قرار گرفت ، ادب و نزاکت اوست مانند یک بچه خطا کار مرتب درحال پوزش خواهی است ، فرهنگ بالایی دارد تربیت خوبی دارد معلوم است که زیا دخوانده مادرش اتریشی است بنا براین درآن سر زمین و بین آن اراذل اوباش شکل نگرفته در میان دستهای خوبی پرورش یافته عاشق ایران است و عاشق شاه ایران اما فریادش به جایی نمیرسد بازار خود فروشان پر رونق تر است ، او میل دارد چراغی باشد برای روشنایی و کوران را راهنمایی کند اما کوران میل دارند همیشه کور و کر باقی بمانند اما زبانشان کار میکند ، او در آفتاب درخشانی راه میرود و پشت به تاریکیها دارد نکاهش به دور دستهاست میلی به شهرت ندارد تنها میخواهد آن در گودال افتاده ها را دستگیری کند و چشمان آنهارا با نور روشن خورشید اشنا سازد ، اما بیفایده است دنیای شارلاتانهاست .
امروز دیگر سراسر زمان برای من یکسان است و کاملا روشن دیگر میلی نه به سیمرغ کوه قاف دارم و نه به اریو بزرن تنها سعی دارم که پاهای اندیشه ام به گودال و لجن زارها فرو نروند مهم نیست اگر کسی میل ندارد با پاهای من همراه شود من خود به تنهایی از پس خود بر خواهم آمد .
امید داشتم که اشخاصی که به تازگی وارد گود شده اند چراغی از خرد باشند در سایه یک آفتاب بزرگ اما متاسفانه خود تاریکی بودند و میخواهند در نور مصنوعی چراغهای نئون و نورهای کم سو راهشان را پیدا کنند اسبشان روزی از پا خواهد فتاد درحال حاضر لنگ لنگان راه میروند اما روزی پرده ها بالا میروند و همه چیز عیان میشود .
و من میسرایم که " من همان ابرم که آبستن زندگی و عشق و خدا یم که خورشید است ، میباشم و روحم بسوی قله قاف که سیمرغ وجودم در آنجا لانه کرده است .پایان
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید بخواب شیرین فرهاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتم
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد ........حزین
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « /اسپانیا / 02/07/2017 میلادی /