گرچه از وعده احسان فلک سیر شدیم
نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم
-------
هفت کانال را دور زدم تا بلکه ببینم علت آتش سوزی آن ساختمان بلند ویا بقول خودشان تاور چرا وچگونه سوخته و چند زخمی وجنازه برجای گذاشته ، ؟! خیر خبری نبود مجلس داست به سخنان جناب پابلو که میل دارد صدراعظم را ازتخت پایین بکشد گوش میداد .دیدم به راستی این سر زمین هم برادر بزرگ همان کشور خودمان است تنها زبانش فرق میکند .
سرانجا م دست به دامن بی بی سکینه شدم ، چه آرام و ساده از کنار این حادثه گذشت و" هنوز اطلاعی صحیحی " دردست !!! نیست .
رفتم به تماشای برنامه رفقا که روی یوتیوپ میگذارند ، با آنکه میلی نداشتم دیگر به سخنان _( آن پیر) گوش بدهم باز رفتم ببینم هنوز چوب را بر داشته وبا قوطی رنگ مشغول نقاشی کردن چهره هاست ؟ بعله ..... ایشان مثلا آموزگار بودند و شاگرد تربیت میکردند . خوب معلوم است همان شاگردان امروز در صف انقلاب ایستاده اند ! من نمیدانم این چه بیماری است که گریبان ما ایرانیان را گرفته که مرتب یکدیگر را بنوعی بنوازیم ! و ایکاش بگویند دردشان چیست ؟ کجایشان دردگرفته وچرا ؟
باز چوب را برداشت وبسوی برنانه صدر رفت وبقول خودش شاه عباس سوم .....
.
خوب مبارک است حدااقل یک عنوان خوبی باو داد ودراین فکرم که اینجناب مصدق چگونه ناگهان قهرمان ملی شد؟ کسیکه درهمان بیست وهشت مرداد خیال داشت حمهوری را به راه بیاندازد وکاشانی را کاندید کرده بود ، شاه را بیرون کرد درواقع این او بود که کودتا کرد اشرف را بیرون کرد خانواده پهلوی را بیرون کرد وهنوز آنها روی آسمان ایران بودند که مرحوم فاطمی سر چهارراه اعلام جمهوریت میکرد این یکی را من خودم شاهد بودم ، داشتم از مدرسه برمیگشتم سال پنجم دبستان بودم متاسفانه خانه ما درست جنب مجلس شورای ملی قرار داشت وهر روز شاهد زدو خوردها بودیم و من از ترس از کوچه پس کوچه ها ی باغ سپهسالار خودم را بخانه میرساندم و فورا دراطاقم پنهان میشدم . توده ایهای یکطرف ، ملی گراها یکطرف ، شاه پرستان یگطرف وخورده پاها وطلاب وبازاری ها هم در یکسو سینه میزدند .وبرادر بزرگ " بزگ نیا تیرخورده وسط خیابان انگشتش را درخون خود برده ونوشته بود که :
از جان خود گذشتیم / با خون خود نوشتیم / یا مرگ یا مصدق /!!!!
من چقدر از هیبت آن مرد بیزار بودم از اداهایش واز غش کرد نهایش واز آن پتوی چهار خانه ای که همیشه باخود همه جا میکشید در مجلس روی نمیکت میخوابید آنهم با دم پایی !!! ایشان نماد یک قهرمان ملی بودند !؟ مثلا نحست وزیر یک مملکت بودند ، شاه را صمیمانه دوست داشتم عاشق او بودم برایش گریه میکردم با ثریا درایتالیا بدون پول گویا سفیر ایران بایشان مبلغی داده بود .....
نه اینهارا هیچکس شاید نداند ویا اگر بدانند بخاطر بعضی از روابط ها حرفی نمیزنند ویا فراموششان شده است .
امروز همه جمهوری خواه شده اند همه قهرمان ملی شان را میپرستند همان قهرمان ملی که با توده ایها اعتلاف کرد وباقی را همه میدانند .
امریکا آمد خوب کسانیکه مانند من شاه را دوست داشتند فریاد کشیدند منجمله شعبان جعفری .....
شاه همه چیز بشما داد اما اگر خودش را تکه تکه میکرد ودردهان شما میگداشت باز به دنبال دیگری بودید اصولا ایرانیان دوست دارند قربانی شوند ، مانند گوسفند ، زاری کنند ، همیشه بدبخت جلوه کنند ، همیشه ستمدیده ورنج کشیده جلوی دیگران نماین شوند ، از اشعار وترانه هایمان معلوم است میل ندارند زیر یک سقف با هم همراه باشند مانند چوپانان در صحرا ها نی لبک خودرا به صدا د رمیاورند وموشها وخرگوشهارا به دور خود جمع میکنند چرا که سازشان نوایی ندارد.، دران زمان که همه طبق مد روشنفکر شده بودند به همراه چند شاعر فکلی مآب با سبیلهای از بناگوش دررفته به همراه ودکای روسی در بهترین خیابانهای شهر خانه داشتند بهترین لباسهارا میپوشیدند با پاپیونهای کوچک فرانسوی سفرهایشان ازاد بود وسپس میسرودند که "
چرا از لا له ها خون میچکد ؟ چرا زلف بنفشه پریشان است ؟ و خاندانشان همه قوم خویش !! بی بی سکینه .......چرا ؟ یکی از خیانتکارانرا تیرباران کرده بودن ، شاه از سر آنهاییکه به سر زمینش خیانت میکردند نمیگذشت ، حال روسیه شوری برایشان بهشتی برین بود با دختران سفید روی چشم آبی وگوشتالو .
امروز نیز در قلب تمدن دنیا نشسته اند باز همان وافور وهمان چلو کباب وهمان قلییون همان ذکر مصیبت وفحاشی آنهم با آن لحنی که شایسته یک مرد پا به سن گذاشته نیست ، روزهای اول گما ن میبردم مردیست با طنزی تلخ اما امروز میبینم تنها عقده هایش را خالی میکند و خوب رفقا هم تریبونی در اختیارش گذاشته اند تا هر چه دل تنگش میخواهد بگوید من از آن آدمکهایی گله میکنم که کامنت میگذارند ، آنها هم شاگردان همین مرد هستند . متاسفم ، من نه طرفئاری از آن جناب میکنم ونه اورا قهرمان رویاهایم ساخته ام ونه عاشق چهره وجمال ایشانم اما جسارت او را تحسین میکنم ، کاری نو پیش آورد و مردم را تکان داد جنباند این کار بزرگی است .
حال همه از خماری شبانه برخاسته اند ، کاری که از پیششان نرفته چهل سال نشسته اند یکدیگرا رنگ کرده اند حال این یکی آمده بازاررا کساد کرده است ،پیامبری نو با کتابش . همین .
من همیشه باید بگویم متاسفم وهمیشه هم متاسف هستم ./ هوا گرم ودرجه حرارت 37 میباشد گویا باز جایی آتش گرفته است .....
جز ندامت چه بود کوشش مارا حاصل
ما که در صبحدم آماده شبگیر شدیم ........ جناب صائب تبریزی
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 14 ژوئن 2017 میلادی / ساعت به وقت محلی 21/ 37 دقیقه بعد از ظهر !