دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۶

جهنم

دلنوشته امروز !

پرتغال یکهفته است که دارد میسوزد امروز تنها دود و خاکستر آسمان را فرا گرفته  مردم خانه برباد داده درختان خاکستر شده 
هوای آنجا وهرم گرمای آنجا باینسو نیز سرایت کرده است ، ومدرسه  بچه هارا درهوای چهل وچهار درجه گرما به گراناد برده است !!! نوه منهم در میان آنهاست  .
کلیسا تنها دعا  میخواتد، اخبار  دارد برنامه پخش میکند وجناب استادی فرمایش میفرمایند این از هوای وتنش گرمایی جهانی است همان هوایی که آقای ترامپ  خودرا ازآن جدا کرد ؟ گوز به شقیقه چه ارتباط دارد ؟  چه بسا خودتان آتش را به پا ساخته اید هرچه باشد شما وپرتغال همه دست نشانه اربابان  چپی هستید شب گذشته خوشحال بودیدکه سرانجام حزب سوسیالیت برنده شناخته شد حال بروید ببیند چه تاجی بر سرتان خواهد گذاشت ، یک انقلاب فرهنگی نوین ویک جوانک بی تجربه حال میخواهد این سیاسیت نم کشیده وزوار دررفته وویران اسپانیارا به دست بگیرد بی هیچ فرهنگی وسوادی  تنها دلخوشیتان این است که خوب کلیسا کمتر  رویمان فشار میاورد  ، نه قربان دین حتی دررختخواب شما نیز وارد شده است » بوی آتش وبوی خاکستر همه مشام مرا پرکرده ، کولر راوشن کردم وخودم به اطاق دیگر آمدم «  وامیدوارم مانند دفعه قبل آنرا روی هوای گرم تگذاشته باشم ؟ چون عینک نداشتم همه حواس من به گرمای آنسوی شهر است واینکه این بچه هارا دراین گرمای شدید به کجا میبرند وبرای چه منظوری بهر روی دراین سفرها همیشه مقداری منافع هست ، در غیر اینصورت گرانادا دراین حال وهوا ونزدیک مرز پرتغال چه میتواند به بچه ها بدهد مشتی بچه بیگناه  راهی شهر نور شده اند !!!! 

بلی تا میتوانید آب بنوشید ودرون لیوان اب خود لیمو بیاندازید و از خانه بیرون نروید چشم بسته غیب میگویند ، نگرانی من بیشتر ازآن است که بشود فکرش را  کرد ، این سفر درچنین هوایی چه لزومی داشت ؟ چند بچه راه افتاده اند ؟ ازکدام کلاس وازکدام گروه ؟ کسی نیست جواب مرا بدهد  واتس آپ بلاک شده مسنجر فامیلی موت شده تلفن نمیتوانم بکنم چون بچه ها سر کار هستند  ، بردگی نوین خارجیان تمام تابستانرا کار میکنند خودشان به تعطیلات میروند !!! تعطیلات خارجیان نیمه های شهریور است !! 
نه گرما  پاک مرا کلافه کرده است با یک رکابی و شلوار کوتاه نشسته ام مغزم صوت میکشد چه دنیای کثافتی برای ما درست کردید؟ چه بیماری داشتید ؟ روز گذشته شخصی دریک منبع نوشته بود همه ثروت انگلستان در ددست یک دهم مردم میباشد بقیه گرسنه انذ ! چشم بسته غیب میگوید ، مسلمانان خوشبختانه هر تابستان با روبنده ها وچاد رهای عبایی همه بوتیکهارا خالی میکنند روز گذشته دریک فیلم دیدم زنی در یک رستوران نشسته دارد ماکارونی میخورد  چنگال را با ماکارونی درون روبنده  انداخت مقدار از آن آویزان بود زن با دستمال مجبور شد آن نیمه را از روی روبنده اش پاک کند یک کمدی بود  گویا این فیلم را بیخبر ازاو گرفته بودند حالم بهم خورد این چه وضعی است برای چی راهی انگلستان میشوید دوبی که نزدیکتر است برای خرید .....
نه بهتراست حرفی نزنم سرم داغ شده مغزم داغ شده چشمانم از بیخوابی ورم کرده و گرما دارد مرا میکشد هیچ سالی در چنین فصلی اینجا نبودم اما امسال حوصله نداشتم  گذاشتم تنها در موقع تولدم یک سفر دوهفته ای بروم آنهم یک کادو بود در غیر اینصورت میلی ندارم آن سیاه پوشان و ریش داران را زیارت کنم در این پستوی خودم راحت ترم .

بیاد دارم شبی در منزل یکی از ثروتمندان ساکن این دیار میهمان بودم خیلی ها از ایران آمده بودند با موههای بور والماسهای درخشان تکیلا وخاویار ونان سنگگ وغیره وشراب ودکای فراوان ، من درگوشه ا درتاریکی نشسته بودم وتماشاچی بودم یکی مست بود میخواند دیگری داشت  از سیاست حرف میزد سومی داشت  تلویزیونی را که به پهنای تختخواب من روی دیوار نصب بود روشن کرده واخبار صدای امریکارا تماشا میکرد روی میز انواع غذاهای سرد وگرم چیده شده بود .من دراخر شب ناگهان پرسیدم ؟
چه کسی بسویی شهر میرود ؟ تا مراهم به درب خانه ام برساند؟  همه گفتند من ، حتی صاحبخانه بیچاره گفت خودم ! یک خانواده که از ایران آمده بودند گفتند ما به آنسوی شهر میرویم وشمارا میبریم .
کاری ندارم که از باغ  بزرگ وبی سر وته در میان فواره های فراوان .درختان سر بفلک کشیده چگونه وارد چه اتومبیلی شدم چهار بانو بودند ویک مرد رانند ، 
مرا به درب خانه رساندند گفتم سپاسگذارم همینجا پیاده میشوم ، خانمی گفت که نه ما شمارا بخانه میرسانیم . گفتم نه زحمت نکشید واز این سربالایی سخت است بالا بیایید ، ناگهان یکی از آنها پرسید " وای ! شما اینجا زندگی میکنید / نمیترسید ؟ پرسیدم از چی بترسم ؟ ار دیوارها ویا ازدرختان ویا  از تپه ها ؟ اینها ترس ندارند آدمها بیشتر ترس دارند وخدا حافظی کردم وراه تپه را درپیش گرفتم ، لابد باخودشان میگویند  " بیچاره زن ، لابد خیلی فقیر است که اینجا را انتخاب کرده است ، اینجا که جای آدم نیست ! 
اما اینجا تنها جایی است که انسانها زندگی میکنند بی خبر از  انچه که درشهرهای بزرگ میگذرد ! تازه خبر ندارند که خانه هم اجاره ای است من دیگر خیال ندارم دراین سر زمین خانه ای بخرم همان اولی کافی بود . 
نه ، نمیدانم وطنم کجاست . و نمیدانم آخرین خانه ام کجاست ؟ هیچکس نمیداند . و متاسفم برای آنها واقعا متاسفم .معنای زندگی را در مستیها یافته اند و من در میان اوراق کتابهایم ./  ثریا / اسپانیا / دوشنبه / 19 ژؤوئن 2017 میلادی/.