دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۶

ایکاش میبودی

عموی عزیزم ! 
این نامه برای  توست ، چرا که امروز دریکی از این چرند نامه های دیدم کتابهای هایت به چاپ چندم رسیده اما خیلی کم از تو سخنی به میان آمده است  ،  امروز آرزو کردم ایکاش زنده بودی وبمن کمک میکردی ومرا از این پریشانی رها میساختی ، خود تو سالها دور دنیا را گشتی سرانجام طاقت نیاوردی ودر ایران دل  به مرگ سپردی  ، حال امروز من احوال ترا میفهمم وحال ترا درک میکنم ، در بین دوستان و فامیل و وابستگان انسان عالم دیگری دارد تا دربین غریبه ها که ترا نه میشناسند ونه دردهایت را احساس میکنند ، نمیدانم آیا کسی باقیمانده ؟ گمان نکنم ، تا مادرجان زنده بود من خبر داشتم واز زمانیکه او رفته من دیگر دردنیارا به روی خود بسته ام ، گاهی به کرمی یا گنجشگی دل میسپارم بامید آنکه شاید جای ترا بگیرد اما آنها هیچگاه باندازه تو نه  آب زندان را نوشیده اند  و نه خاک زمین را بوسیدند تو هیچ بلند پروازی نداشتی ، در گوشه اطاقت تنها دل باین خوش کرده بودی /که بنویسی ، ترجمه کنی و نانی بخوری با چند دوست وهمپالگی خودت . 
من نتوانستم در غربت کسی را بیابم تا با گام های او قدم بردارم همه عقب عقب میرفتند گویی از جلو رفتن وحشت داشتند ، همه از یکدیگر رو پنهان میکردند و همه دچار  نوعی بیماری شده بودند ، گویی طاعون به یکباره باین ملت حمله کرد از خرد و درشت و ریز را باهم مخلوط نمود  ، هجویاتی درخارج بچشم میبینم که شرم میکنم نام انسان برآنها بگذارم وچه از داخل ، 
من آزادم ، آزاد  ، آزاد ازهفت دنیا ، پای بر سر دنیا گذاشته ام هرچه را که آن مرحوم به ارث گذاشته بود با اجازه  از فرزندانم همه را بخشیدم ، خواهرکم زیر زلزله بم کشته شد با همه خانواده اش بنا براین برای بقیه از طریق دوستی مطمئن پول فرستادذم میدانی دویست دلار !!! پولی بود ، و میدانم که به دست آدم درستی افتاده ، به یک خانواده بی سرپرست نیمی از پولم را بخشیدم و بقیه را به دست مردی دادم که هم دوستش داشتم وهم فقیر بود  یعنی دچار فقر شده بود تازه از امریکا برگشته ودربدر به دنبال خودش بود ،  من آن میراث شوم را که از جاهای نامربوط بما رسیده بود نمیخواستم میدانستم که برجان وتن من نخواهد چسپید از همه آنها گذشتم ، تازه شدم مانند تو یک لا قبا خودم بودم و کتابهایم و نوشته هایم و اشعارم و زندگیم که حتی از یک گنجشک هم کمتر غذا میخورم واز یک کبوتر کمتر پرواز میکنم ،  حال امروز دلم برایت تنگ شده بود ، اگر تو بودی میتوانستم با تو حرف بزنم میدانی که دیگر برگشتن من امکان پذیر نیست درهمین بیغوله خواهم پوسید  ، گاهی دستی به اب میرسانم بلکه بتوانم شعوری را بیدار کنم اما بی فایده است گویی مشت بر سنگ میکوبم  خانمی نوشته بود دو قطره اب بهم میامیزند وتشکیل رودخانه میدهند اما دو سنگ هیچگاه باهم یکی نمیشوند ومن با سنگها وکلوخها وآجرهای مصنوعی روبرو.طرف هستم نه با یک دریای  مواج وخروشان و یا یک آبشار بلند طغیان گر ، نه همه ترجیح میدهند از همان شیر آبی که برایشان تعیین شده نم نم بنوشند ومیترسند تمام شود ، همه همسن وسالهای تو یا پیر وپاتال شده اند ویا مرده اند وهمسن وسالهای من با کمک جراحان دوباره ازنو گل کرده اند اما من میل ندارم دست به ترکیب خودم بزنم خودم را با همین  وضع اشفته دوست میدارم خیلی هم دوست میدارم ، درخیابانهای شهرکی که درآن زندکی میکنم مانند یک روح راه میروم کسی مرا احساس نمیکند مرا نمیبیند ضرورتی هم ندارد که همه بهم برخورد کنیم وراه یکدیگرا ببریم از این خیابان به آن خیابان میروم از ان کوچه باریک به سر تپه میرسم  بی آنکه پیچ بخورم ویا راه را دوباره  طی کینم از راه دیگری بر میگردم ، در این راهها همیشه باید به یکسو رفت وراههای یکراسته ویک سو  همه به یک سوپر بزرگ منتهی میشوند  وراههای دیگر که همه دم از آزادی برگزیده میزنند . 
درشهر هر روز ساختمانی تازه وراههای تازه ای میسازند  شهر هرروز زیبا تر اما غم انگیز تر میشود  چون تنها رباطها درآنجا حرکت میکنند  هیچ امکان تماشایی برای ما باقی نمانده  زندگیمان دوقسمت شده دیگر مانند سابق نمیتوان  به تالار رودکی رفت و نشست به یک موسیقی دلپذیر گوش داد حال باید به هیاهوی  بسیاربرای موجودیت آنسانهایی که ناگهان مانند قارچ از زمین سبز شدند گوش فراداد و سرسام گرفت . روزی  روزگاری همه انسانها یکدیگرا میشناختند و به انسانیت احترام میگذاشتند امروز نام " الاغ " یا سم قتال و یا هر چیز دیگری که از آن بدتر نباشد ترا هدف تیر قرار میدهد وهمه هم اهل همان _ شهرند .. 
بس امروز دلتنگم   و چقدر به بودنت احتیاج داشتم . افسوس باید خودم از خودم حمایت کنم و از خود بپرسم که خوب سر کار خانم بانوی شریف تکلیفت را روشن کن آنسوی دنیا خبری نیست وهمه اینها سرگرمی وبهانه است سعی کن دراینسو دنیا از هما ن آب خنک درون یخچال خودت بنوشی وکاری به دیگران نداشته باشی آنها مرده اند مردگانی که راه مروند همین وبس .پایان//////
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا / دوشنبه /ماه ژوئن 17/