سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۶

مغز بدون پوست

در این سرزمین بخصوص در شبهای داغ تابستان ،
باید یک ساعات بخصوصی را به خواب اختصاص داد درغیر این صورت نمیتوان  تمام شب یک سره خوابید ! 
از سروصدای چادر بالکن  بیدارشدم و سپس آژیر یک خانه به صدا درآمد و هوا هم ایستاده برگی تکان نمیخورد ،  آی پد راروشن کردم پیر خراسانی آمده بود اما این بار خیلی سعی داشت که به بینندگانش بپردازد وکامنهای آنها  تا به به شاه عباس سوم بند کند ویا به برنامه های صدر و درعین حال طلب همراهی و همکاری هم میکرد ، عباس پهلوان ، شهرام همایون وایشان سه تفنگدار  دراه خدمت به میهن عزیز و در کنارشان توده ای های سابق و مجاهدین توبه کرده همه در لباس فیلسوف و نظریه پرداز ، باطری  تما م شد از خواب هم خبری نبود ، برخاستم مطابق معمول قهوه را ساختم و نشستم به تماشای برنامه های تلویزیون موزیکی که از نایت کلابها پخش میشد ! به اشعار آنها گوش میدادم ، چه بی محتوا وچه آبکی است / من آن نیستم که بودم الان تو بگو من کی هستم ؟ و چرندیاتی در همین راستا و بیاد شاعران خودمان افتادم غیر از توده ای ها و خود فروختگان  ، بیاد سیمین افتادم دست آخر با بیماری  سرطان از دنیا رفت امروزکمتر کسی از او یاد میکند ، لعبت والا علیل وفلج درگوشه یک خانه کنسل هاووس درلندن  دارد به زندگی گیاهی خودش ادامه میدهد  و خوشبختانه شاعران دیگر هم از دنیا رفتند اما بعضی ها نامشان همچنان باقی مانده آنهاییکه مانند احمد شاملو لات و قلچماق و فحاش بددهن بودن هر روز نامی از او برده میشود ، اما کمتر کسی بیاد میاورد که نیما یوشیج بنیان گذار شعر نو کی بود و چگونه زیست ،  حافظ ومولانا وسعدی هم دیکر اشعارشان از شدت تکرار نخ نما شده است و دیدم در این دنیای ما تنها قشری که هیچگاه از زندکی خوب  بهره نبرده و نخواهند برد همین جامعه "ادبیات "ماست اگر مالی و منالی از فامیل داشته باشی تا مدتی میتوانی جلو گری کنی درغیر ان صورت بسته به باد است که از کدام سو میوزد  ، امروز دوباره صادق هدایت و گفته هایش بیانگر همه نوشته ها میباشند  آنهم تنها چند خط از علوی خانم ویا کاکو چون کاملا با فرهنگ موجود حاضر درایران وفق دارد .

نه ، دراین سی وهشت سال نه تنها شاعری ، نویسنده ای ، ادیبی  ، به دنیا نیامد بلکه آنهایی هم بودند به زیر خروارها خاک فرو رفتند ویا  همه یک پارچه سیاستمدار شدند حتی اشعارشان نیز سیاسی شد نوشته ها سیاسی شدند ( این بیماری یقه خود مرا نیز گرفت که فورا رهایش کردم ) از ساعت دو بیدار شدم هوا ایستاده  بادی نمیوزد ، صدای چادر کمتر شده وآژیر هم خاموش شد سکوت همه جارا فرا گرفته اما خواب هم از سرمن رفته وباید تا صبح بیدار بمانم وبیاندیشم  که زندگیم پر بود یا خالی  ، درست رفتم یا کج ، شخصی زیر شعرمن کامنتی گذاشته بود که " وقتی را برای خندیدن بگذار " نوشتم همه وقتم برای خندیدن  به روزگار میگذرد چون توقعی از زندگی و مردم حال آن ندارم گذشت آن زمانیکه نازم خریداری داشت و نامم بر سر زبانها بود رسوای عالمی شده بودم  دراه عاشقی ! ، حال دیگر کسی بیاد نمیاورد چهره ام چگونه بوده است .
روز گذشته درون کیفم اولین  عکسی را که پس از ازدواج گرفته بودم  به همراه جناب همسر به دخترم نشان دادم  آنرا قابید " اوه ماما ، دو آرتیست زیبا ، مارچلو ماسترویانی و الیزابت تیلور!!!! خنده ام گرفت ، باخود گفتم او مارچلو را ازکجا میشناسد عکس را گرفت تا ببرد اسکن کند وبه دوستانش نشان بده وهمان نسخه اصل را که زرد شده بود برایم پس بیاورد . او به زیبایی خیلی اهمیت میدهد مانند مادرش تنها دنبال زیبایی ها رفتم میدانستم که زشتی ها را با پول میتوان پنهان کرد من از این معامله بیزار بودم ، نه ، پشیمان نیستم ، دوران خوب و طلایی داشتم حال هم دوران بازنشستگی را به همراه میوه های باغ می گذرانم بی انکه مزاحمتی برای آنها فراهم کنم در سکوت راه میروم و در سکوت درد میکشم و در سکوت میگریم برای خاک محبوب واز دست رفته خودم و دیگر آن خانه و آن خاک به درد من نخواهد خورد خروارها بیماری و کثافت زیر آن مدفون است برای اباد کردنش سالهای زیادی لازم میباشد که من فرصت آنرا ندارم قبل از هرچیز باید بمردم سواد آموخت  مهم نیست که از دانشگاه چه مدرکی دارند سوادی که مد  نظر منست آن شعور باطن میباشد که در همه گم شده یکنوع خود نمایی و سرانجام خود فریبی گریبان گیر همه شده است همه آلوده به به این  مواد خطرناک که خوشبختانه من به هیچ یک ارادتی  ندارم تنها همین واژه ها هستند که ساعات مرا پر میکنند و بس نه میلی  به مراوده دارم ونه معاشرت گروهی تازه به نوا رسید از راه آمده اند همه اطمینان وعزت نفسشان و قدرتشان به ارقام بانکی و اتومبیلهای آخرین مدل و ساعت های گرانبهایشان   میباشد اگر آنها را از دست بدهند هیچ هستند خالی یک  بادکنک روی هوا ،  حال صد ها خانه داشته باشند ویا هزاران دست لباس و کشتی و جت و غیره ، تازه میشوند مرحوم عدنان قاشقی قاچاقچی نه بیشتر .
نه هیچ میل ندارم خودم را تا این حد خار و حقیر کنم من راحتم با خودم وبا مردم و اگر چیزی بر خلاف میلم باشدویا دروغی با تمام قدرتم با آن مبارزه میکنم و میجنگم /

روز گذشته سخنان و اولتیماتوم حضرت ولایتعهدی را با ملاهای حاکم بر سر زمینم شنیدم ، جالب بود برای اولین بار ایشان از خواب برخاسته اند و ریش مبارک را تراشیده ادوکلن زده با صدایی رسا و بلند فرمودند من نمیتوانم تحمل کنم !!! چهل سال شما دیدید که چگونه با زنان و دختران  آن سرزمین رفتار کرده اند آنها را در کنج زندانها با دسته جارو وزمین شور از هم پاره میکردند و میکشتند و اهسته بخاک میسپردند یا دراسید حل میکردند و شما خبر نداشتید ، مردان جوان را از میان رختخوابهایشان بیرون میکشیدند وآنهارا به بیدادگاهها میبردندوخدا عالم است چه بلاها بر سرانها میاوردند ، شما بیخبربودید ، علیاحضرت مادر تنها با لباسهای زر دوزی شده کنار سایر ملکه های شمال وجنوب وشرق وغرب راه میرفتند درحالیکه مردان بی وجدان درخوابگاه دختران به انها تجاوز کرده سپس از پنجره آنها را به وسط میدان پرتا ب میکردند و نامش را میگذاشتند خود کشی نیمی از این زنان و دختران از ترس با آن جانوران  همکاری و همراهی مینمودند زینب کماندوها با چادرهای مشکی با تیغ و چاقو به دختران بیگناه حمله میبردند عقده های دوران بدبختی شان را خالی میکردند ، شما کجا بودید . حال با کمک جنا ب مکین ویا مجاهدین میخواهید ایران را ازاد کنید؟ خیر ایران از درون خود خواهد جوشید مردم خود خواهند غرید مانند هما ن شیر جوان .جنگلهای سرسبز سر انجام مردی پیدا خواهد شد که جا پای پدر بزرگ شما بگذارد .گمان نکنم غیر ازچند تن جیره خور درگاه شما کسی بخواهدشما را بر تخت بنشاند تخت به موزه نقل مکان کرده است دیگر دوران شاهی گذشته و آخرین پادشاه خوب ونازنین ما به دست همقطارانیکه  که بانو دور خود جمع کرده بودنداز پای درافتاد بعد ازاو دیگر تف به دنیا.
حال باید بفکر یک رییس جمهور بود .این عقیده من است . صلاح مملکت خویش خسروان دانند و...بس و پایان 
ثریا ایرانمنش  از » لب پرچین « نیمه  شب سه شنبه 20/ 06/ 2017 میلادی .اسپانیا /.