شاید این دومین یا سومین نامه ای باشد که برایت مینویسم .
اول باید بگویم من درجایی زندگی میکنم که کمتر مخاطب را " شما " خطاب میکنند " شما مخصوص شاهان وعالیجنابان درون کلیسا وکاتدرالهای میباشد حتی کشیش های معمولی را هم تو خطاب میکنند !! بنا براین من نمیتواتم ترا : شما بنامم چون آنگاه فرسنگها از تو دورخواهم شد .
امروز برنامه ترا روی فیس بوکم دیدم آنهم بر حسب تصادف بصورت زنده جایی برای لایک گذاشتن ویا اظهار وجود من نبود تنها گاهی از دشمنانت پیامهای خشن وبدی دریافت میکنم به بعضی ها جواب میدهم وبعضی را نادیده میگیرم .
نمیدانم چرا درته دلم اروز میکنم که تو به هدف خود برسی ، مبارزه سختی را شروع کردی آنهم با این مردم بیخرد ونادان وهردم بیل ، پسر بزرگ من حقوق سیاسی خواند اما رفت دکاندار شد چون دیگر جایی درایران نداشت حال دراین کمانم شاید تو بتوانی جای اورا بگیری ومن افتخار کنم که ، خوب ، حدس من درست آز آب درآمد ، همه میدانند که من با احساسم زتدگی میکنم واین احساس هیچگاه بمن دروغ نمیگوید وهمین احساس بود که دریک بعد ازظهر پاییزی مرا از ایران با بچه ها خارچ کرد بی آنکه هنوز خبری باشد ، اگر تلفن خانه زنگ بزند میدانم با چه شخصی وودرچه حالی صحبت خواهم کرد . دوستانم حداقلند اما تا دلت بخواهد یک لشکر بزرگ دوست مجازی دارم ومعادلش دشمن !!همه هم مرا دوست دارند بی هیچ تعارفی چون یکرنگم نه الوان .
بهر روی روی اینستا نتوانستم ترا بیابم یوتیوب هم به تازگی برای خودش برنامه میسازد همه چیز را گم کرده ام خوشبختانه مصاحبه وگفتار ترا دریک صندوق پنهان نگاه داشته ام همان صندوقی که پسرم رانکاه داشته ام ، آه یادم رفت خودمرا معرفی کنم :
نام وفامیل مرا که میدانی از خرعیسی معروف ترم چهار فرزند دارم وشش نوه وچهار عدد سگ وآن سگها را نیز در زمره نوه هایم میپندارم بچه ها همه رفته اند بخانه بخت واقبال خودشان ومن تنها دریک آپارتمان کوچک در یک خیابان پر رفت وآمد در بالای یک تپه زندگی میکنم هفته ای یکیبار از خانه برون میروم برای خرید دیگر هیچ کجا نمیروم واکثرا تابستانهایمرا درلندن میگذرانم چون اینجا خیلی گرم میشود ومن طاقت ندارم بنا براین درکنار آن یکی پسرم ایامی را طی میکنیم بهم نزدیکتریم چون او ادبیات فارسی را نیز خوانده است دیگران تنها فارسی حرف میزنند آنهم غلط وگاهی دچار مشگل میشیوم پسر دوم من مهندسی کامپیوتر را خوانده وهمین هفته پیش در ایالت تگزاس یک کنفرانس بزرگ با شرکت ریاست " گوگل " گفتگو داشت ومیخواست که از برنامه های او نیزاستفاده شود وتابحال دو کتاب دراین باره نوشته وببازار فرستاده است .
وخودم مینویسم تا جان دربدن دارم مینویسم با شعر مانوسم وشعررا خوب میشناسم با بقیه چیزها ومردم کاری ندارم .
اینجا بر خلاف سر زمین من هیچ ذره ای از طلاها واموالشانرا به واتیکان نمیفرستند همه را درانبارها خود پنهان کرده اند همه مسیحی هستند هر یک شنبه به کلیسا میروند واز کلیسا بیرون آمده دربار مشروب مینوشند وچه بسا به خانه های آنجنانی هم بروند برایشان هرسه یک لذت را دارد ، اکثرا مهربانند ومارا پذیرفته اند ما هم آنهارا پذیرفته ایم با هم کنار آمده ایم .
حال این مادر بزرگ مهربان هرروز کارش این است که روی تکمه ها بازی کند تا بحال دو لب تاپ را به درک واصل کرده است حال با سومی مدارا میکند چهارده سال است که مینویسم وهمه را درآرشیوی نگاه داشته ام . برایم یک سرگرمی بزرگ است عضو هیچ انجمن وحزبی هم نیستم تنها حزب خانواده خودرا دارم .
خوب پس مرا شناختی ومیبینی که از طرف من خطری متوجه تو نخواهد بود بلکه آرزوهاست که بر فراز سرت دور میزنند تا تو موفق شوی نمیدانم چرا ، من اولین کسی بودم که ترا با رییس جمهمور فرانسه مقایسه کردم وگفتم او مرا بیاد تو میاندازد واینجا باید بگویم که قانون اساسی این ملت خیلی محکم است وحتی روزی را برای ستایش ونوشتن قانون جشن میگیرند وتعطیل میکندد قانون خودرا از روی قوانین فرانسه کپی کرده اند چرا که باقیمانده دربار لویی شانزدهم حاکم اینجاست وگویا فرانسه هم قانون خودرا بطوریکه میگویند از روی قانون نویسنده فرانسوی کپی کرده وکمی هم از روح القوتنین مونتسکیو مو لای درز آن نیمرود مذهب جایی درقانون ندارد اعدام موقوف است زندانها بیشترا زبیست تا پنجاه سال مجازات نمیدهند مردم خودشان قانونند( نام نویسنده یادم رفته )!!!همان که امیل را نوشت .
خوب .دیگر زیادروی نمیکنم برایت آرزوهای خوب خوب دارم بامید دیدارهای بعدی / ثریا /اسپانیا / دوم جولای 2017 میلادی
اضافات : سعی کردم که این نامه خیلی خودمانی وقابل درک باشد . بامید پذیرش / ثریا