جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۶

حضور بی حضور


نه! تو مرا بیدار نکردی ، هوای داغ  و گرمای شدید مرا بیدار کرد ، تلفن را روشن کردم  باز ترا دیدم ، به اطاق دیگری رفتم تا ببینم امشب در باره چه چیزی خواهی گفت ،  روی تلفن نمی شد ترا دید ، باید  ترا روی صفحه تلویزیون میفرستادم ، خواب دیگر رفته بود ساعت   سه و نیم پس از نیمه شب بود . 

آه ، راجع به تحریم ها !  تحریم های جمهوری اسلامی ؟! از آن سو حضرت ولایتعهدی بسوی سران بزرگ رفته وطرح خودش را داده و در إنسوی دنیا مادر ملت کلئوپاترا  دست درست مافیا دارد راه میرود ، ملت زیر فشار کمر خم کرده اند گرسنگی بیداد میکند ، فشار زور بر همه قشر مردم از حد تصور گذشته و اینجاست که میخواهم فریاد بکشم . 

برای من مهم نیست من جای خودم را دارم در گرمای شدید تابستان و سرمای وحشتناک زمستان ، اما دلم آنجاست  میان مردمی که دارند کم کم خودرا رها میکنند  ، رها شده اند بسوی نیستی و نابودی ، خیلی کم رویشان باین سو  وامیدواری دارند  دگر کسی مقاومتی بخرج نمیدهد  همه نیروی آنها را  را اسلام عزیز گرفته است ، شب گذشته درمرکز دراویش حدود چند صد نفر را با ریش وپشم وموهای بافته دیدم که هرکدام مزقونی دردست وداشتند مولا مولاحیدر حیدر  میکردند ،ویا دور خودشان میچرخیدند وبقول خودشان سماع میکردند همه نئشه واز خود بیخود ! مردم هنوز باین  طناب پوسیده چسپیده اند میترسند  جدایی از دین آنهارا دچار وحشت میکند آنها خدارا نمیبیند  ، شبهی از او در تصوراتشان نشسته تو چگونه میخواهی با آن چند برگی که دردست داری بدون هیچ سلاحی به جنگ این خرافات بروی ؟  روزی تو جای کسی را خواهی گرفت  و آن  روز من دراستراحت کامل بسر میبرم  تصور نمیکنم برای مردن من چندان زود باشد  فکر میکنم هرآنچه که از دستم بر میامده برای  روشن شدن ذهن این کودنها بکار برده ام اما نه ، درست مشت بر در سنگی کوبیده ام ، دست خودم درد گرفته است  آنچه را که باید بفهمم تا بحال فهمیده ام ، مثلا فهمیدم که تو ، 
چپ دست هستی ! وآدمهای چپ دست انسانهای با شعور وبا انرژی وبقول خودتان "جنیس "میباشند پسر کوچک منهم مانند تو  چپ دست است او هم دیوارها ومرزها راشکست و خودش را به چایی رساند که میخواست اما او پشت به سر زمینش دارد دیگر آنجا را نمی شناسد مردم آنجا برایش غریبه هایی بیش نیستند . حق هم دارد آنچه که من واو درطی این سالهای از انهمه  مردم بی ثبات دم دمی مزاج وباری به هرجهت دیده ایم بکلی خودرا کنار کشیده ایم . 

گمان نکنم تو احتیاجی بمن وامثال من داشته باشی ما تنها میتوانیم د  حد یک مراقب سرکوچه  بایستیم ومواظب باشیم که کسی بتو 
صدمه ای وارد نسازد  ،  و ترا رو به جلو فشار دهیم ، برو تا آنجاییکه میتوانی برو اما نه بااین بچه هایی که دور خود جمع کرده ای خیال میکنی جوانان نورسیده که بتو نزدیک شده اند بتو وفادار میمانند آنها مانند یک کش زود در میروند  درجاییکه که باید بایستند فرار میکنند وصحنه را خالی کرده ترا تنها میکذارند ، مگر آنکه پشت تو به جای محکمی بند باشد ویا آنکه .......

من میتوانم ترا به ملتی هدیه بدهم مانندیک گل سرخ  ، یک گل سرخ پر برگ وپر عطر ودیگر به سمبل نمی اندیشم  تو یک امتیاز بزرگ داری که دیگران  از آن محرومند ، جسارت وپشت کار ، گاهی هم مرا به خنده وا میداری  ومن هیچوقت نفهمیده ام  چرا  آنطور میخندم  شاید بخاطر  آن است که خیلی زیاد گریسته ام  فقط آنهایی که زیاد گریه کرده اند قدر خنده هارا میدانند  وارزش زیباییها ی زندگی را درک کنند ، تو تقزیبا نیم بیشتر اوقات مرا گرفته ای و مرا بخود مشغول ساخته ای بی اختیار به دشمنان تو حمله میکنم وبی اختیار میل دارم سپری به دست بگیرم واز تو حمایت کنم ونگذارم بتو صدمه ای وارد شود اینجا نمیتواتم این کاررا بکنم ، ازمن خواهند پرسید چرا ؟ توکیستی ؟ واو کیست ؟ . 

من شهروند این سر زمین نیستم من قسمتی از این خاک شده ام ، یکی از آنها شده ام اما نه بشکل آنها همانطور بشکل خودم باقی مانده ام ، دراینجا هفته ها وماهها باید بگذرد تا تو بتوانی مانند یک نوزاد  لبخندی برلبانت بنشیند اینجا زندگی سخت است برای امثال من که با روحی بزرگ زندگی میکنند ، اینها نیز درچهار چوب همان مذهب وخرافات  گرفتارند ، جهل سال دیکاتوری نظامی ومذهبی دیگر رمقی برایشان باقی نگذاشته تنها جوانانشان سر به عصیان برداشته اند اما همه آنهاییکه در چهار چوب اعمال حرم کار میکنند باید طبق سنتها رفتار کنند ما دراینجا  مانند بابادکهای کاغذی روی هواییم چون نه ایمان آنهارا داریم ونه مسلمانیم ما یگانه پرستیم ایزد را  توانا ودانا میدانیم و خرد انسانی را این  همان باری است که من زا دوران بچگی موظف بوده ام که بردوش خود حمل کنم ، راستش را بخواهی من هنوز نه آن برگه قانون اساسی ترا خوانده ام ونه از مفاد آن آگاهی  دارم تنهامیدانم درمیان ملت ما قانون یک چیز مسخره است چیزی که تنها روی کاغذ آمده وباید در گاو صندوقهای آهنی پنهان شود برای روزهای مبادا .
نظر من این است که دین حقه بزرگ وعظیمی است  که بخاطر آرام ساختن مردم بوجود آورده اند  یکنوع شیره چسپنده که بر مغز و شعور آنها مالیده شده و زدودنی هم نیست  هرکه را میبینی یا از ایمان  و دین و سپس عشق حرف میزند  کشیشها ازعشثق میکویند درحالیکه ابدا آنرا نمیشناسند  آگهی های تبلیغاتی  و دست اندر کاران  سیاسی  و بالاخره آنهاییکه   حقیقتا عشق میکنند !  من از این کلمه کذایی متنفرم  بهر زبانی ودرهر جایی که استفاده میشود ، راه رفتن را دوست دارم  رفیقم را دوست دارم ترا نیز دوست دارم  آزادی را خیلی دوست دارم  یعنی چه ؟ سعی میکنم  این کلمه دوست داشتن را هر گز از کار نیاندازم ودر مواقعی آنرا ابدا بکار نمیبرم  ، میدانی ؟ من با قلب وروح خود یگانه هستم  واین آنها هستند که مرا به تلاطم وا میدارند  واین همان  عشق است من واقعا نمیدانم که ترا چگونه دوست میدارم مانند پسرم ویا برادرم ویا دوستم نه بیشتر  به تو به صورت عشق نمینگرم  بتو میاندیشم وامید آنرا دارم که زندگی را خوب طی کنی، همین  نیمه شب که داشتم برنامه ترا میدیم وبه همراه  قهوه درست کردن از درگاه ایزد متعال خواستام بتو کمک کند وتو به ارزویت  برسی درجاییکه بدانم تو خود یک حقیقتی  نه یک آرتیست روی صحنه .

من آتچه را که تور در کتابت نوشته ای بصورت زنده دیده ام خود یک تاریخم ، وآنچه را که میخواهی انجام دهی تنها تماشا میکنم واگر بتوانم کمکی از دستم بر اید بتو کمک کنم درهمین راه نه بیشتر ، من به فرزندان آینده ان سر زمین میاندیشم ، به کودکانی که محصول ازدواجهای نامناسب یا از تجاوز   بوجود آمده اند ناخواسته  امروز در خیابانها  ویلانند بی صاحب ، گرسنه .وتنها .وکسی نیست از آنها حمایت کند فعلا سگها .گربه ها اهمیت بیشتری دارند وبرای فروش دربازارهای بزرگ تربیت میشوند بعنوان ( حمایت از حیوانات ) این یک بیزنس بزرگ است مانند حمایت از سرطان ، سرطان بیماری نیست یک بیزنس است ، چه کسی بفکر فردای آن بچه های کوچه ویا آن پیر مردان  وپیر زنان از کار افتاده گوشه خیابان است  ؟ یا آن روستا ییان بدبختی که با بی آبی وکمبود مواد عذایی دست بگیرباند اما دستهای ملاها تا آرنج در دیس پلو خورش  با بره تود لی درون  سینی های بزرگ نقره  فرو رفته است !  ایران امروز درست مانند قصه های جن و پری و دیو  در کوه سبلان محبوس است .

من به انها بیشتر میاندیشم نا قانون اساسی درقانون اساسی  تو گفته شده است که آیا صاحبان معادن که باعث کشتار آنهمه مردم بدبخت ومردان  معدن شدند چه عد التی درباره آنها اجرا میشود ؟ نه !  وخانواده های بی سر پرست آنها چگونه باید زندگیشانرا بگذرانند ؟  نه!  آیا عدالتی وجود دارد ؟ نه !  آیا در آن قانون اساسی گفته شده است اگر بانکداران وسرمایه داران بزرگ اموال ما بیچارگان را بالا کشیدندو فرار را بر قرار ترجیح دادند چگونه باید   با انها رفتار کرد ؟ نه !قانون سدی است برای بیچارگان ونا دانان   ، نه بیشتر .پیروز باشی . 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 16/ 06/ 2017 میلادی /.