سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۶

نفورم ز عشق

برو ایدوست ، که ما دست به دامان خودیم 
سرخود گیر که ما  سر بگریبان خودیم 

اشک و آهی  شده از دشت جنون حاصل ما 
آتش خرمن  خود  قطره باران خودیم  .........." عماد خراسانی "

تمام شب یکسره خوابیدم ، یکنوع خستگی که تا به امروز در جان من راهی نداشت ، چرا اینهمه خوابیدم ؟ ظرفهای ناشسته درون  دستشویی بمن دهن کجی میکردند وپرده های فرو افتاده ، دیگر میلی به شکار آفتاب نداشتم ، تنها برای خالی نبودن شکم وخوردن چند قرص مجبور بودم قهوه ای سر بکشم ، همچنان بی اهمیت به همه چیز میگذشتم ، چه چیزی مرا تا به این حد خسته و دلزده کرده بود ؟.
هیچ سرنوشت تکراری ، و خودم را در آیینه زمان میدیدم ،  حال در درونم گرفتار غوغا بودم  و در هر گامی و هر قدمی چیزی مرا آزار میداد ،  هر  عبارتی و حتی هر ویرگولی میان کلمات باعث عذابم بود ، نگاهی سرسری  به لیست ایمل هایم انداختم و همه را به درون چاهک  فرستادم هیچ چیز برایم مهم نبود ، نه هیچ چیز .

همانطور که میان ستونها وخطو.ط وسطرهای قرمز وسیاه راه میرفتم دراین فکر بودم که " ما برای این به دنیا آمده ایم که کار کنیم ویا کار میکنیم برای آتکه  زندگی کنیم ؟  نه زندگی نه دل مرگی  هرچه که نامش را میخواهید بگذارید ،  فاصله ای بین سفید و سیاه یک رنگ بی رنگی  یک خاکستری محو  ویک خاموشی . 

خانه به آن بزرگی تبدیل شده بود به یک علفزار ، علفهای خود رو از هر طرف سر کشیده و درختان سرو را درهم گرفته بودند پیچ  امین دوله که من آنهمه آنرا دوست میداشتم وعکسهای فراوانی از آنها گرفتم همانند علفهای هرزه و پیچک به دور نرده ها بیمار افتاده بودند وگلهای شاه پسند بدون بووبی عطر پژ مردگی ونا امنی را به نمایش گذاشته بودند ، میلی نداشتم به درون حیاط بروم  نشستم با پسرک سرم را گرم کردم  تا بیشتر نشان از هم گسیختگی زندگی را نبینم ، هردو جوان پیر شده بودند وتنها میخوردند تا زنده بمانند وفردا دوباره مانند دو کارگر اجیر به دنبال نان بروند ، پسرک موبایل طلاییش را بمن نشا ن داد ومن  رویم را برگرداندم ....... بیاد آن روزها بودم دیگران از معبری دیگر عبور میکردند من به دنبال پرندگانم بودم  آنها آرام میرفتند ومن با شتاب ،  آنها به گفتگوهای درگوشی وفتنه ها عادت کرده وگوش میدادند  ودر راهشان راهی هموار مطابق با اجدادشان  صاف  ادامه میدادند ومن بر خلاف جهت آب حرکت میکردم همانند یک ماهی سرکش از نوع قزل الا ،  درخاموشی بریده بریده گام بر میداشتم  و معنای زندگی را درمیان عبارتها و کلمات میافتم در حالیکه سجاده  نماز و سفره عبادتهای دروغین آنها باز بود !......
در عوض آنها معنای چسپانیدن کلماترا بهم نمیدانستند ، دهانشان مرتب کار میکرد اگر چرندبافی نبود سقز بجایش بود ویا تخمه و حال در آن سرزمین فلاکت بار به نوا رسیده پرنده هارا با پولهای فراوانی به دنیای باز  فرستاده بودند ! آیا آنها خوشبخت بودند؟ ویا من؟ این جوجه های دیروز را  زیر بال گرم خود گرفتم وامروز شاهد آن هستم که چشم از مال پدر بریده وتنها دل به کاربسته وهمه خوشحالیشان این است که کار میکنند ، کار برایشان هست ، بردگان کارند ، آنها هیچگاه راهی را که دختران وزنان امروز و دیروز میرفتند طی نکردند مانند من همان دخترکان روستا بودند بی هیچ آرزویی .

نه !پیچ امین الدوله دیگر بوی آشنایی نمیداد ، ودرختان بلند و قد کشیده سرو هیچ احساسی در من برنمی انگیخت خاک روی آنها  را پوشانده بود و من فکر میکردم در لابلای آنها چند مار وعقرب و عنکبوت لانه کرده اند ؟!. بیشتر به گورستان شبیه بودند تا به یک باغ یا یک خانه  که باید شادی از درون آن بیرون بزند ، حق داشتند بچه ها بزرگ شده بودند یکی از آنها رفته بود واین دختر وپسر دیروز  مانند دو پیر مرد وپیرزن درکنار هم راه میرفتند بی آنکه یکدیگرارا بشناسند تابلوی ایرانی همراه با نقاشیهای کار دست دخترم و پوسترهای قاب شده روی دیوار  بمن دهن کجی میکردند انگار که تنها برای پر کردن دیوارها آنجا نشسته بودند .
بیاد تابلوی چرمی سنت جرج افتادم که با اژدها میجنگید و روی چرم نقاشی شده بود ، پیشنها کردم که آنرا از خانه و درون کمد من بردارند و بجای آن پوسترها آویزان کنند حد اقل اصالتی درآن وجود دارد نشانی از گذشته های دور هرچند ما آنرا تعبیر میکنیم جنگ خوبی با بدی اما درواقع همان سنت جرج میباشد .
حال دنیا تنها دردست قدرتمندان دینی و سیاسی و نطفه های پس افتاده آنهاست و ما بردگان دوران مدرن همچنان جایمانرا به دیگری میدهیم بی آنکه خود بدانیم ، برای پر کردن صحنه و خالی نبودن سالن نمایش .ث
خوان گیتی بود ارزانی  خانان ، که بخون 
دیر سالی است  که همسفر ومیهمان خودیم 

از دو سو چرخ کشد تا گره مشگل ما 
فارغ از  عاطفت ناخن  یاران خودیم 

شکر لله  که زدرمان طبیبی  آزادیم 
طرفه حالی  است که دردخود و درمان خودیم ........" عماد"
پایان /
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین« / اسپانیا / 13/06/2017 میلادی /.