دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۶

مرد کامل

تازه برگشتم ، خسته و نخوابیده ، 
اما باز قلم و کاغذی  را به دست گرفتم تا مبتدا چیزهایی از یادم برود ، نیمه شب بود که با[ نوه ] دریک تختخواب خوابیده بودیم لگد پرانیها و بدخوابیها ی او مرا بیخواب ساخته بود  تنها سیزده سال دارد اما طول قدش به یک متر هفتاد وهشت سانت میرسد ! حال من با این  لنگ دراز  ودستهای  درازترش تمام شب درکشمکش بودم  ، زمانی فکر کردم بروم به اطاق او بخوابم اما از سر شب التماس کرده بود که با من بخوابد ، داشت  چرتم میبرد از صدای تلنگر تلفنم بیدار شدم فهمیدم پیامی دارم نه یکی یلکه چند  تا پشت سرهم ، نگاهی به باطری آن انداختم داشت تمام میشد ، مهم نیست فردا درخانه آنرا تماشا میکنم وتا الان که برگشتم وآنرا روی صفحه  تلویزون دیدم / 

تمام شب باو میاندیشیدم  همه ساعا ت مرا پر کرده است  به گفته هایش وبه حرکات دستهایش  که گویی بر ای هرکلمه یک رقص جداگانه دارند ، درحال حاضر ما همه مجریان را نشسته میبینیم و نمیدانیم که قد وبالای  آنها بلند است ، یا کوتاه ،  این فکر اوست که  دارد مسلسل وار کار میکند شعوری تیز  که میداند چگونه جزییات را وارد کلیات نماید  چگونه  پیوند بدهد  وچگونه  برای تحویل دادن  آنها را بکار گیرد  ، در این فکرم که اپوزسیون زوار دررفته  دچار سر گردانی و دوار سر شده است ، اینجا را  نخوانده بود وگروه فحاشان و مزدوران خریداری شده خوراک تازه ای یافته اند تا عقده های چندین ساله  بدبختی هایشانرا درلفافه کلمات رکیک بنویسند و روی صفحه بگذارند دراین شهر این کارها جرم است وپلیس دخالت میکند اما درآنجایی که آنها هستند کاری با پلیس ندارند وهیچ کاری هم با قانون ندارند قانون خودشان را که عبارت است از تفنگ وچاقو وزبان کثیفشان به اجرا میگذارند . خصوصا که حکم رهبر را هم شفاهی گرفتند ( آتش به اختیار ) ! جمله وحشتناکی است ، وحشتناکتر  ازآن  چه  گمان میبریم .
به چشمان او نگاه میکنم  هیچی چیز نمیتوان  فهمید برکه ای آرام که در خلاء  میگردند  نه به رنگ زمردند ونه به رنگ جید بلکه به رنگ همان سنگی میباشند که من میشناسم  دو گوشه ابروان او  هنگامی که   بالا میروند  خشم درونیش را نشان میدهند  وآن گره ای که بین آن دو بر پیشانیش مینشیند آنگاه میتوان به درون آشفته او پی برد ، کمتر عصبانی میشود .
خواب از چشمانم گریخته بود میخواستم همان نیمه شب همه چیز را بدانم  وباز زیر زبانم مزه مزه کنم  ودراین فکرم که ما ایرانیان چرا وچگونه چند تکه شدیم گویی سالها مارا تکه  تکه کردند ،  درون مغزهایمان لبریز از آلودگیها  وکثافت جمع شده  و هیچگاه نمیتوانیم از دریچه دیگری به اشخاص بنگریم  ، بارها نیز مرا نواخته اند مرا روان پریش وچه بسا زنی .... بدانند برایم مهم نیست  شاید این راهی را که من طی میکنم هیچپگاه  به مقصد نرسد  و آمالهایم  بر باد روند  شاید احساسم  درست بگوید  واو همان باشد  ( که من درذهنم ساخته ام ) .
کار من ساختن انسان است  به آنها شکل خودم را میدهم  وکمی از روحم را  همچانکه امروز  به اطرافم مینگرم  وخودم را درفرزندانم میبینم ونسل سوم .

ما همه دارای روح هستم  میدانیم که هیچ چیز  نمیتواند  بدون  آنکه اثری از خود بجای بگذارد  زمین را ترک کند ،  در روی زمین چیزی گم نمیشود  بلکه تغییر  ماهیت میدهد  اگر   خداوند  قانون  اساسی خود را  برای تمام عالم  در نظر گرفته باشد  شکی نیست  که زوال  وجود  خواهد داشت  وما با این آگاهی  به زوال ناپذیری  ، به زندگی ادامه میدهیم  یک چرخش ابدی بین  مرگ وزندگی  ، ارتباطی  مابین گذشته  وآینده  ، آینده نسلهای بستگی به کشفیات  امروز ما دارد حتما نباید به کره ماه برویم ویا مریخ را کشف کنیم  باید با اعتقاد به آینده  و یا آوری خداوندگار نیکی ها  کار نیکی انجام دهیم .
امیدوارم که توانسته باشم منظورم را  به وضوح بیان کرده باشم .

همیشه یک عطر لیمو  وجود دارد  که  گذشته را  با زباله هایش  به یاد ما میاورد  مانند امواج دریا .
و ایکاش از چشمان این انسانهای کور میتوانستم خوشه خوشه خشم وبد بینی را بچینم وبه دور بریزم وبجایش افکاری نو بگذارم .
اما من چندان سیاستمدار خوبی نیستم برای سیاست هم ساخته نشده ام ، تنها درد ملتی که زجر میکشد و میسوزد و گرسنگی میکشد و فرشتگان جهنم با نمایش خود آرایی و پولهای خون دیگران براین آتش دامن میزنند و نمی دانند که روزی شعله های آن خودشان را در بر خواهد گرفت.
البته این نوکیسگی وبقول خود افراد  توده " بورژوازی شهرستانی" وپایین شهری همیشه درجامعه بسته ما وجود داشته است وتنها انسانهای شریف ودانا وخردمند میباشند که بر جای خویش محکم می ایستند مانند یک صحره و هیچ موجی هرچقدر هم سهمگین باشد آن صخره را ازجای بر نمیکند . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا . 12/06/2017 میلادی /.