سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۶

زنان بزرگ

زنان بزرگ ومردان کوچک !
خدارا شکر که بی سروصدا وبی خون ریزی ریاست جمهور فرانسه برتخت نشست ، بانوی اول بیست وچهار سال ازخودش بزرگتر است !
نمبدانم ، شاید زیاد از مرحله پرت هستم ویا زیادی بقول معروف اولد فشن فکر میکنم  من ترجیح میدهم مردی یست وچهار سال ازمن بزرگتر باشد ، بچه وفرزند دارم ، نمیدانم با مردان جوان چه باید کرد ؟ تمام مدت باید دلهره داشته باشی تا اورا ازتو نگیرند ونمیدانم چهره این رییس جمهور جدید مرا بیاد چه کسی میانداخت ؟ آهان ، آن مردی که آرزو دارد رییس جمهور شود وچه بسا درآینده به آرزویش برسد همسر او با خودش همسن است اما درحال حاضر اورا پنهان کرده است .

دنیای خر توخری داریم هیچ چیز سر جای خودش نیست گویی ناگهان دنیا وارونه شد وهمه چیز ها فرو ریخت معیارها درهم شکست ، روزی هر نوری سایه ای داشت  وخاموشی بهترین لحظات  بود  که در سایه گذشته ها مینشست امروز همه چیز عریان است چیزی برای پنهان کردن نداری ، باید درباره سایه ات گفتگو کنی ودرباره اینکه چرا نیمه شبان بیدار میشوی هرشب بهانه ای  داری وامشب دندان درد بیدارم کرد .
آهان داشتم درباره قدرت مینوشتم  ودرباره سایه ها وسخنانی که نور دارند کسی آنهارا نمیبیند  همه درخاموشی به ـآنها مینگرند ، چون آن قدرت درسایه زندگی میکند  وبیشتر چترش را بر سر ضعفا میاندازد تا قدرتمندان  .

دیگر نه  به مهر ونه به مهربانی ونه به عشق ونه رحمت عشق نمیاندیشم ، نقطه روی "ر" میگذارم میشود[ زحمت ! ]

به دنبال کدام قدرتم؟ دیگر رمقی درکسی باقی نمانده  قدرت پول واسلحه دارد دنیارا میگرداند  ومن به دنبال کدام قدرت میروم؟ بهتر نیست درسایه بنشینم  واز دور باین  نورهای مصنوعی بنگرم که دنیارا پر نقش ونگارکرده اند ؟ همه چیز به رنگ سبز نا مطبوعی ویا سیاه در آمده است  ، حتی رنکهای متلون نیز گریخته اند وپنهان شدند ، هرکسی امروز به دنبال خودش میگردد ویا به دنبال سایه اش  ، ومن؟ 

من درانتظار  شنیدن آن ناگفته ها ا هستم  که هنوز از دهان کسی بیرون نیامده است ، پشت هر دیواری کسی کمین کرده که نمیدانی کیست ، پشت هر نوری هیچ سایه ای نیست .

روز گذشته دخترم هرچه را که درون تلفن وتابلتم بود پاک کردواز بین برد ، ترسیده ، بسکه به اخبار نامربوط رادیوگوش مدهد خاله زنکها دروهم جمع شده اند واظهار عقیده میکنند واو آئهارا جدی میگیرد، میترسد ، ازهمه چیز حتی از ریختن زباله ها قبل از ساعت هشت شب ومن تنها تماشایش کردم ، 
چرا اینهمه ترسیده ، چه کسی اورا تهدید کرده است ؟ چه چیزی میداند که من نمیدانم ؟ 

مهم نیست خاموش مینشینم  خاموشی من نیز یک سایه بلند  شک وطغیانم میباشد ، من تنها شک میکنم نمیترسم ، باید از تبه کاریها برای رسیدن به قدرت گفت ، من نمیتوانم ، به هیچ قدرتی که از سیاهی وتباهی وپلشتی شکل گرفته است احترام نمیگذارم  من روزی تنها از " عشق" سخن میگفتم آنرا نیز ازمن گرفتند وحال حتی از نوشتن کلمه اش حال تهوع بمن دست میدهد .من از عشقی میگفتم که نهادش بر ضد هر قدرتی بود  وآنرا با زیرکی از من ربودند ، حال دیگر نمیتوانم آنرا درون گلدانی بگذارم وبه تماشایش بنشینم  ، عشق بمن نیرو میداد ، مرا به جلو میراند  حال خاموش مینشینم  ودیگر آنرا شایسته نمیدانم تا درباره اش سخن بگویم  انرا درگودال بی اهمیتی  انداختم .روزی نوشتم که :
"خاموشی نفرین من است "
ثریا ایرانمنش » لب پرچین«/ اسپانیا /09/05/2017 میلادی /.