ای صبح نورسیده ، بخوان شعر تازه ای
وانگه گره ززلف شب خفته باز کن
ای آفتاب چهره بر افروز وگل بریز
ای چنگ شعر ، نغمه ناخوانده ساز کن ......".ح. هنر مندی "
آهنگ تازه این است که امروز دراخبار روزانه دیدم خانم رییس حزب سوسیال اسپانیا با چندین اراء اول شده ود ورقیب مرد خودرا کنار زده وچه بسا در انتخابات آینده ریاست امور دولترا بر عهده بگیرد .
دیدم یک خبرنگار زن ومجری تلویزیون درامریکا جایزه بهترین هارا از بنیاد پرزیدنت آیزنهاور گرفته است ، خانم سوزانا مجری کانال سوم .
ودیدم باز زنان در یک شورش درخیابانها راه افتاده اند که : ما فروشی نیستیم !
دلم گرفت ، واقعا از صمیم قلب دلم گرفت دیدم اینجا چه حرمتی به زنانشان میگذارند ، زنان حرف اول را میزنند واین زنانند که ریاست خانوده را بر عهده دارند مردانشان درواقع بچه های بزرگ آنها هستند ، به هنگام جدایی دادگاه بچه هارا به مادر میسپارد وتا سن قانونی بچه ها پدر موظف است که مخارج بچه ها وزن را تا زمانی که شوهر دیگری انتخاب نکرده ، بپردازد ، دیدم چگونه زنها حق خودرا گرفته اند.
ودر سر زمین ما این زنان هستند که بقیه زنانرا به کشتن میدهند یا بسوی طناب دار میفرستند با بیرحمی تمام چشمان اورا میبندند خودرامیفروشند درازای هیچ .
واین فاطمه اره ها وفاطمه کماندوها بودند که از قله شهر نو راه افتادند وانقلاب را ضمانت کردند بی آنکه سهمی بخودشان برسد ومریم خانم بقیه را برد تا برده بسازد .
واقعا دلم برای خودمان سوخت ، برای زنان خودمان ونه آنهاییکه در پرده های جداگانه مشغولند ، زنانیکه زحمت کشند ونجیب ومیل ندارند خودرا بفروشند ویا خود ررا درمعرض هوسهای مردان قرار دهند ، همه چیز در سر زمین اهورایی به زور وشکنجه است
آه به راستی دلم گرفت با دردی که ناشی از دندان درد همه وجودم را فرا گرفته بیشتر برای خودم دلم سوخت که چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبت تقدیر ما به دست " هیچ" بود ! .
آری امروز آهنگ تازه ای ساز کرده ام آهننگی که تا به امروز بر لبم ننشسته بود همان روزهای هم زنی مرده بودم در پنجه زنان دیگر اسیر در چنگ ستارگان شکست خورده وبدبخت ، صدبار باید به آنها جواب میدادم که چرا با لاک ناخن دوش گرفتم وچرا غسل نکردم وچرا وچرا وچرا ؟
دردست مردی نیمه دیوانه اسیر ومردی بیمار روانی که عقل وشعورش را درالکل وتریاک حل کرده بود با چشمانی که ازآنها خون جاری بود ودرهمان حال با اسکنهاسهای بزرگ باد آورده اش در گوش دختران چمن آواز میخواند ودرپای لکاته ها اشک میریخت .
حال درکنار جوانی ازدست رفته در عزای دلم نشسته ام که میترسد خودرا رها کند .
بهترین زنان مارا مانند فرخ روی پارسا بنحو تحقیر آمیزی کشتند تنها زن وزیری که داشتیم واین روزها زاد روز تولد اوست بهترین خوانندگانمان سوار برتانک دشمن شد وآواز حقیری سر داد ، بهترین هنرمندانمان درخانه سالمندان فراموش شدند .
وایندگان بی هیچ شتابی درانتظار طلوع ستاره غرب هستند تا با لبان فروبسته وچشمان باد کرده آنهارا حمایت کند .
نه! حسادتی درمیان نیست ، خوشحالم که درمیان آنها هستم اما نمیتوانم فراموش کنم که زاداه یکی از همان زنان بدبختی هستم که درسر زمینم درتنهایی جان داد
من بی تو دریغا همه لب بودم وافسوس
من بی تو دریغا همه شب بودم واندوه
من بی تو هم آوای سکوت شب وروزم
چنگم ، که بلب دوخته ام نغمه انبوه .........ح.ه.
پایان / ثریا / اسپانیا / سه شنبه نهم از ماه می 2017 میلادی /