دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۶

خانه بزرگ

خانه مرحوم رضا شاه که به ثمن بخش بفروش رف ، این خانه جزئی از آثار تارخی وباستانی به ثبت رسیده بود !!!
بقول پسر نازنینم که زیر یک عکس نوشته بود :
هنگامیکه به عکسهای رنگی سر زمینمنان نگاه میکنم انگاری تلویزیون  رنگی خودرا با یک تلویزیون سیاه وسفید عوض کرده باشیم !
در آن سر زمین قانونی وجود ندارد در هیچ مواردی .و زمانیکه مقبره اورا ویران میساختند شاه هنوز زنده بود وگفت " آرامکاه پدر من همان خط آهنی سرتاسری کشور ایران است.

بهر روی  هر رویداد بزرگی که میگذرد  ، یادش هر چند هم نا پیدا باشد  ، زنده میماند ، وهرچیز نو وتازه پدید میاید در جلوی چشمان من مانند زباله ای است که از غربال باد رد میشود .

آیینه نیز در بدو بوجود آمدنش  یک رویداد بزرگی بود  برای هر انسانی دیگر نمیخواست عکس چهره خودرا درآب روان ببیند  وآن شیشه آیینه را آبگینه  کرد وجلوی چشمانش قرار داد  امروز ما در باره نیاکانمان حرف میزنیم اما هیچ چیز از آنها نمیدانیم  چه بسا آنها آهن وفلز را باهم یکی میدانستند/
آیینه همیشه درنظر من نما د ساخته وچهره خود انسان است ، درآیینه صداقتی وجود دارد که راه به وجدان انسان پیدا میکند وهرچه بگذرد تو میتوانی افسردگی ونارساییهای خودرا درآن ببینی آیینه فریب نمیدهد .

در گذشته خیلی ا از آیینه میترسیدند  وعده ای خدارا درآن میدیدند وعده ای آنرا نماد جادو گری  قرنها گذشت تا چهره آیینه پاک شد  ومنزلت امروز را یافت  وشکوه وزیبندگیش در همه جا دیده میشود .

امروز دیگر آیینه در جلوی ما یادی از گداختگی گذشته نمیکند ما خود آیینه خودیم وهمانگونه که میل داریم چهره خودرا درایینه میبینم . ودیدن در آیینه گذر از زمان نیست  امروز آنچه از آیینه زمان بسوی ما بر میگردد  ، زشت ، تباهی  ونا بخردیست .
هرکسی از دیدخود وبه میل خود  درآیینه روبروی خود مینگرد  .

گویا جهان باید تبدیل به یک بیابان سوزان شود  اینرا برایمان پیش بینی کرده اند وتنها یکصد سال بما فرصت داده اند وسپس باید به کرات دیگر فرار کنیم ( البته نه بنده وشما ) ! نسلهای بودجود آمده از بازمانده های ما  دیگر نمیدانم آیا آنها راهی به چشمه  آب شیرین وبا صفا پیدا خواهند کرد یانه ؟وآیا خیابانی را بوجود میاوردند که نامش خیابان خاطره ها باشد ؟ ....

چه بار احساسی را من با خود حمل میکنم وبا این احساس همه را به گریه وا داشته ام  روز گذشته ریاست محترم انجمن ویا اطاق فکر با یک سیب طلایی از من پوزش خواست وگفت :
منظور من شما نبودید ، شما صاحب وارباب این انجمن میباشید بودن شما برای ما افتخار بزرگی است ( باد کردم ) ! منظورم تازه واردین است که تعداد آنها به پنجهزار نفر رسیده است . کلی در باره اوصاف روحی وقلب واحساسات من قلم فرسایی فرموده بودند که خودم از آنها بیخبر بودم ویا هستم . .

حال دریک راهرو ایستاده ام ، راهرویی که مرا یا به شهر عشق میبرد ویا درهمانجا خفه خواهم شد  بی غایت خداوند  ، بی حقیقت ذات با کوله  باری از بارها ی ناشی از  دردها  که هنوز بر پشتم سنگینی میکنند .

با کسانی روبرو هستم که فرق شعر ،و میر ، متعلقات وگفته ها ومثنوی ها وترجیح بند وترکیب بند  غزل وقافیه وتصنیف وترانه  را هنوز نمیشناسند هرچیزی را سرهم بافته بخورد یکدیگر میدهند و درپایین دوستانشان برایشان صدها لایک ودسته گل وآفرین میگذارند .
آه ، گویا دارم پیر میشوم وخودم خبر ندارم .
عماد خراسانی میسراید :
برو ای دوست ، که ما دست به داما ن خودیم 
سر خود گیر  که ما سر به گریبان خودیم

اشک وآهی  شده  از دشت جنون حاصل ما 
آتش خرمن خود ، قطره باران خودیم 

خوان گیتی بود ارزانی  خانان ، که بخون 
دیر سالی است  که همسفره ومیهمان خودیم 

آه، یادم رفت بنویسم ! روی اینستا گرام یک جناب مانند شاخ شمشما دعکس ایستاده خودرا برایم فرستاده وزیر آن کلی مرا به عرش اعلا برده ، بیچاره نمیداند که دردل پرخون من چه ها میگذرد وسالهاست که از آن صف عبور کرده ام .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 08/05/2017 میلادی /.