یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۶

اعترافات


اعترافی سخت ودردناک است .
عزیزانم دوران دردناکی را گذراندم از زندانهای امروی دردناکتر بود  دم میخواست شلاق بخورم اما خنجری به صورتم خط نیاندازد . حال بیقرارم ، کینه هر روز بزرگتر میشود خطاهایش را نمیتوانم نادیده بگیرم ویا برای بچه ها تعریف کنم .
دوپسرم خودشانرا بکلی از او وخاطرات او جدا ساختند  تنها دخترانند که عاشق پاهای  بلند |ددی |جان بودند ومقام ومنزلت قلابی او .....وچهره ای  که بخود میگرفت گویی حتی یک مگس را نکشته بود  چند گردن گلفت آدم کش دراطرافش بودند مانند مردان امروزی .... فرقی نکرده است ، زمان عوض شده وآدمها شبیه  یکدیگرند  ، فرهنگ همان فرهنگ است همان فرم دزدیها وکلاشیها ......
نمیدانم از کجا شروع کنم  وچگونه آنراپایان دهم ؟ برای حودم بهتر  است باید همه را  بیرون بریزم ، مقداری از کارهای خاله زنکی وگفتار بی پایه واساس اورا کنار میگذرام اما درد ی درونم را میخراشد امروز بیست ونه سال است که این کینه درسینه من انباشته شده تبدیل به یک غده سرطانی ، کثافت کاریهایش را به حساب عدم تربیت وعدم شعور اجتماعی او میگذارم یک بچه حاجی بازاری شهرستانی که از چهارده سالگی با عرق خوری وخانم بازی رشد کرده واز دیوار مردم بالا رفته وبا زنان ودختران تجاوز کرده نباید بیشتر توقع داشت .
دلم برای آن عشقی میسوزد که بی اتکه بدانم تقدیم او کردم ، درست همان افسانه گرگ وکلاه قرمزی ، گرگی درنده درعین حال ترسو . 
از همسر اولم جدا شده بودم  چرا که افکار وروش کمونیستی اورا دوست نداشتم  بطور کلی دو فرهنگ جدا گانه داشتیم مادر او از روسیه آمده بود ومشغول تربیت جوانان به راه راست وتحویل دادن آنها به حزب .
مادرمن یک زن ایلیاتی ودر دنیای خودش سیر میکرد 
............
آپارتمان کوچکی داشتم درطبقه اول یک ساختمان سه طبقه داخل یک کوچه باریک در خیابان بزرگ تخت جمشید ، صاحبانه معلم بود در طبقه آخر مینشست با همس وبچه هایش وطبقه دوم به یک زن ومرد جوان اختصا ص داشت که با هم  تازه عروسی کرده بودند ومن طبقه اول را برداشتم بخاطر " بی بی" یا مادرجان که نمیتوانست از پله ها بالا برود ، سه اطاق خواب بزرگ رو به افتا ب ویک حیاط کوچک با بایک باغچه پر گل  یکی از این اطاق هارا به خانمی جوان داده بودم که از پسر دوساله ام نگاهداری کند یکی متعلق بمادرم بود ویکی هم متعلق بمن که هم کار اطاق نشیمن را میکرد .هم اطاق خوابم بو ویک راهرو ، یک حمام ویک آشپزخانه ، دوستانی داشتم که یکی خیاطی میکرد دیگری  از  همکارانم بودندویا همبازیهای دوره هفتگی . هرصبح ساعت هفت بیدار میشدم دوش میگرفتم لباس مپیوشیدم وبدون صبحانه دوان دوان به دنبال اتوبوس یا تاکسی میدویدم تا خودمرا به دفتر کارم برسانم ، باکسی کاری نداشتم تازه طلاق گرفته بودم همسر سابقنم نیز درهمانجا بکار دکوراسیون مشغول بود میلی نه به ازدواج داشتم  ونه دیگر نسبت به مردی چشمی داشتم  حال مردی کوچک را درمیان بازوانم داشتم که میخواستم اورا به عالی ترین درجه  تحصیلات  برسانم با هر قیمتی بود اما نه با فروش خودم  .
عشق دوران جوانیکه  به دنبال شهرت وزنان پولدار وسپس دربار رفته بود دیگر با او کاری نداشتم همان گوشه قلبم نشسته بود ومن بعضی اوقات خاطراتم را نشخوار میکردم  تازه نوزده سالم شده بود . در دفتر مدیر عامل کار میکردم اکثراوقات  در میان گرد هم آیی هفتگیشان مینشستم ونت بر میداشتم اساسنامه  را تنطیم میکردم مردان بزرگی بودند ومن درگوشه ای با احترام مینشستم درسکوت .

تا اینکه مدیر عامل عوض شد ویک مردبهایی آمد طبیعی است که سکرترش را نیر باخود آورد من شدم معاون آن خانم ...بهر روی کاری ندارم نتوانستم با آن خانم کنار بیایم برایم سخت بود از ریاست ناکهان به معاونت ویا کارهای پیش پا افتاده  دست بزنم تقاضا کردم مرا به قسمت دیگری بفر ستند هنگامیکه  در اداره کار گزینی با ریاست مشغول گفتگو  بودم او هم نشسته بود دوست بودند .ایشان " تازه به قسمتی منتقل شده بودند از قسمت فروش شلوار مردانه وفروش لوزم خانه به قسمت خرید وفروش  نقل مکان کردند ....
رییس کار گزینی مرا به دفتر  او فرستاد ...اوه ، نه ، این مردی که هرصبح درآسانسور بوی گند دهانش  حال آدمرا بهم میزند؟ نه !!!!
!میروم به قسمت حسابدااری یا انبار .... 
خیر ایشان تقاضا کرده اند که شما را  به آن قسمت بفرستم بشما احتیاج دارند ! چکاری ؟
سکرتر مخصوص ،
 ایشان گه چندین سکرتر دارند !!
- خیر شما ریاست آنهارا خواهید داشت .
پانزده روز مرخصی طلب کار بودم  دست بچه وپرستارش را گرفتم وبه شمال رفتیم با چند نفر از اقوام مادری .....

در آن میان مردی بود که معاونت مدیر عامل را داشت سخت دلبسته من بود تا جایی که میخواست با من عروسی کند اما یک شرط داشت ! بچه را به پدرش بدهم وباهم به خارج برویم ....اوه نه ، مرسی  دیوانه من بود برایم اشک میریخت نامه میفرستاد کنتاب وصفحه وعطر میخرید بسته بندی میکرد برایم میفرستاد مردی تحصیل کرده وبه چند زبان آشنایی کامل داشت برادر زاده یکی از سناتورها ومدیر یک روزنامه بود . ...نه جانم مرسی ....برای من بچه ام از تمام دنیا ارزش بیشتری دارد  حتی لحظه ای اورا از خودم جدا نمیکنم  او نیمی از من است مدتها با پدراو کشمکش داشتم تا اورا نگاه دارم تقاضای هیچ مخارجی را  هم از او نکردم  هر چه داشتم دادم وبچه را برداشتم  ورفتم .

این یکی مانند مار جعفری داشت نقشه میکشید وخبرچینهایش برایش همه چیز را خبر میبردند ، آن مرد بچاره را از کار انداخت وبه قسمت سر پرست آشپزها در رستوران فرستاد ، دستش به کجا بند بود ویا چه کلکی زده بود ؟ معلوم نیست . وخودش مانند گربه های نر ، برایم سیگار روی میزمیگذاشت  فندک طلا روی میزم میگذشت واجازه داده بود درموقع غیبت او سر جایش بنشینم زیر عکس بزرگ شاهنشاه .....

در آن واحد چهار شغل را یدک میکشید حال قدرت پشت سر او چه کسانی بودن ؟ بعدها فهمیدم  ریاست کل کمیسیون خرید ، معاونت کل بازرگانی ، معاون کل وزارتخانه وریاست  کل معاملات خرید وفروش دولتی .......
طبیعی است ، پسر عمو تیمسار ورییس تشریفات ساواک ، وبقیه را نام نمیبرم  لزومی ندارد........

شبی یک گود بای پارتی  برای مدیر عامل قبلی تشکیل دادند وطبیعی است که روسا ومعاونین نیز میرفتند ، منهم باتفاق چند همکار دیگرم رفتم میدانستم او زن دارد ودر بعضی از میهمانیها همسرش که اتریشی بود بسیار هم زیبا ومتین ، باخودش میاورد 
درمهیمانیها خودش را به مستی میزد وجلوی پای من میافتاد همسراورا بلند میکرد وباخود میبرد .....بیچاره زن دیوانه شد وبه در یک بیمارستان  روانی دراتریش بستری شد ودیگرهیچگاه برنگشت .

درآن شب کذایی مرتب از آنسوی میز گیلاسش را بلند میکرد وبه سلامتی من میخورد رویم را بر میگرداندم اوف این مردک شهرستانی با آن کت وشلوار راه  راه مانند آقای هالو که تازه به شهر آمده ...نه مرسی  ، اما او هالو نبود ، از جای برخاست وبه نزدیک من آمد وگفت میل دارم با شما برقصم ، مرسی  رقص یک سامبا بود اما ایشان وسط پیست باباکرم میرقصیدند صحنه را ترک کردم .
آن شب تازه فهمیدم که چه قد بلنید دارد وچه پاهای بلند وکشیده ای ، مردی با قد یکمتر هشتاد دوسانت ، 
به کنارم آمد وپرسید چه کسی شمارا بخانه میرساند اشاره  به دوستانم کردم ، گفت همه را من میرسانم  وهمه سوار اتومبیل فورد آلمانی ایشان شدیم اما بجای خانه همه را به کاباره میامی دعوت کرد وگفت من میل دارم تمام شب با این خانم برقصم ....ادامه دارد / ثریا .یکشنبه /