چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۶

قهقه کلاغها



بعد ازاین با که حدیث دل دیوانه کنم 
گمگشته دشت جنوم  ، بکجا خانه کنم ؟........." خلیل خلیلی ، شاعر افغان "

نیمه شب از صدای پیامها بیدار شدم همه را خاموش کردم وبه اطاق دیگری بردم  اما خواب دیگر گریخته بود ، 
به این جانورانی که امروز د رخارج وداخل درهم میپلکند ودر احوال وخیالات خود هریک بر سر بامی نشسته وقار قار میکنند بخیال آنکه آوای دلکش بلبلی را سرداده اند ، بمردمی میاندیشم که مانند رباط شده ند میروند میایند در یک عادت دائمی ومن در پی  شناخت آن گسترده دشت بزرگ هستم که چگونه شکل گرفت وچگونه از هم پاشید .

کلیپی روی یوتیوپ بود که سالها میل نداشتم آنرا ببینم سر انجام دل به دریا زدم ودرست یک هفته قبل از مرگ شاه آن مردک عوضی خود فروخته بدبختی که حال درخیال خودرا بر صندلی قدرت میدید شاه را به زیر سئوالات احمقانه خود برده بود آن مردک بیچاره دلال مواد وفاحشه وخود فروش " دیوید ...ف ) با چه بیرحمی آن مرد بیمار که تنها چند پاره استخوان شده بود سئوال پیچ میکرد واو " شاه " با چه متانت وحوصله ای جواب اورا میداد وسپس مراسم خاک سپاری او وآمدن ریچارد نیکسون که در سخن رانیش گفت این یک وصله شرم وخجالت است بر چهره امریکا که روزی شاه را بهترین دوست خود میخواند  تا ابد میماند !وسرکار علیه شهربانو که بلا  فاصله به پاریس دستور داده بود تور سیاهی برایش بفرستند ! وحال در قیافه یک بانوی غمگین داشت جلو میرفت وپسرکش مانند بچه های خل وضع از بغل این به بغل آن میپرید وخوشحال  بود  که سرانجام شاه شاهان میشود خبر نداشت که چه آشی برایش پخته بودند وچه سرانجامی .
حال مانند یک مرد اهل ولایت چاق وگنده  هرروز خودی نشان میدهد وگم میشود  وسرکارعلیه  هنوز مدل  مجله های زرد وقرمز است مجله هایی که درسلمانیها  ویا سر توالت باید ورق زد . 
ومردم  مستاصل ایران چشم باین  دو دوخته اند  وآن یکی را نیز از بین بردند ......

در این حال است که مانند باران وسیل وطوفان میل دارم بر همه غلبه کنم ، درآنسو مردانی از قبیل همان امیر رقاص وآن مردک پهلوان پنبه دارند نقشه میکشند ومردم را به خیابانها میفرستند تا زیر رگبار گلوله سربازان همیشه جان برکف اهل جزیره العرب 
کشته شوند .
همه رو به عقب دارند وچشمهایشان کور است جلویشانرا نمیبینند . 

نه ! دیگر نیازی نیست که من کاسه از آش داغتر باشم ایران تکه تکه میشود وبقول شا ه ایراستان میگردد وهدف هم همین بوده والاحضرت ولایتعدی را سیر نگاه  داشته اند ومیدانستند که بقول معروف " پخی "نیست  همین چند زن ودختر ومقداری پول ویک ثروتی باو بدهند  کافی است بیهوده دارد نقش بازی میکند مانند یک آرتیست تازه کار روی صحنه وکار گردان پیر هم دیگر توان ویارای دستورات را ندارد باید خودرا هرطور شده باند پیچی کند ودر مقابل دوربینها بایستد عاشق دوربین است .
باید خودرا برای یک ضایعه بزرگتری آماده کنیم حال رابطه ما بادوستان چه خواهد شد ؟ با نسلهای باز مانده از ترکان عثمانی ومغولان وپو چاقچیان، زبان فارسی به کجا میرود ؟ درهمین  اطاق بخاک سپرده خواهد شد  .
نه دیگر نیازی به راه ندارم  ونیازی ندارم کسی برایم کلمه ای بسازد  تا فقط همراه او باشم . من خود یک کلمه  هستم ( عشق) .
عشقی که باخون درآمیخته تبدیل به شرابی تلخ شده ست .
----------
دل من ساغر خون است  به غم یار ودیار 
با کجا  زهر جگر سوز به پیمانه کنم 

یک رگ زنده دراین شهر  نجنیبید که من 
با صدای جهشش نعره مستانه کنم 

نگه گرم کسی نیست نوازشگر دل 
آشنایی زچه با مردم بیگانه کنم .......روان او هم شاد که درغم وطن درغربت جان داد. 
پایان 
ثریا ایرانمنش» لب پرچین « اسپانیا / 17/ 05/2017 میلادی .