پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۶

حسن شهباز

فکر بازی میکرد ، 
زندگی چیزی نبود مثل یک بارش  عید 
یک چنار پربار ، 
زندگی در ان وقت  صفی  از نور وعروسک بود 
یک بغل آزادی بود 
زندگی درآن  وقت  " حوض موسیقی بود ".........سهراب سپهری
------
 امروز نمیدانم چرا ناگهان بیاد او افتادم ، بیشتر کتابهایش رادارم وترجمه هایش را وآخرین خاطراتش را وعشقش را  ،نیمچه شعر هایی میسرود  اما قلم شیرین وشیوایی داشت ، ادبیات مارا خوب میشناخت از کودکی درمدرسه امریکاییها دراصفهان زبان انگلیسی را خوب آموخته بود ، مانند یک شیشه شکستنی بود  ومانند یک فولاد آبدیده ، درمقابل دردها ورنجها ونامردمیها ونامرادیها ایستادگی کرد ، اما درمقابل آخرین آنها نتوانست بایستد وجان داد.

آن رزوها هنوز این بساط لشکر کشی فضای مجازی نبود دلمان درعربت به چند مجله وروزنامه کتاب خوش بود وآنهاییکه عشق باین کار داشتند  واز چاه تعفن سیاست به دور بودند گرد این درخت پر بار میگشتند ، محمد عاصمی در مونیخ " کاوه " را اداره میکرد با هر بدبختی که بود ، حسن شهباز در لوس آنجلس شهر فرشتگان بی فرهیخته  فصلنامه پر بار ( ره آورد) را بنیاد گذاشت وبرای ادامه زندگی گاهی ملا میشد وعاقد وزمانی یک شاهد پر ماجرا چرا که ابیات واشعار خردمندان بزرگ را با بیانی شیوا میخواند  ، حافظه بی نظیری داشت ،  خیلی احساساتی ورمانتیک بود هنوز در قرن نوزدهم قفل شده ودر میان بیان گوته والفرد دومسه ولامارتین زندگی میکرد ، برباد رفته نوشته مارگارت میچل را به بهترین وشیواترین طرزی به ترجمه درآورد ، همه آثار بزرگان را مانند ربه کا ی دافنه دوموریه وکاندید  واز همه مهمتر افسانه های اپرا که حاوی داستانهای اپرا بود به دست چاپ داد ،بزرگترین آثار نویسندگان بزرگ دنیا را دریک کتاب خلاصه کرد وبه بازار فرستاد ،  مردی خود ساخته بود شیک لباس میپوشید وراست ومستقیم راه میرفت ، برای سازمان رادیو تلویزیون آن زمان برنامه های متنوع وشاهکارهای جهان را  تهیه میکرد ، مداح کسی نبود ، غرور داشت ، قدر خودرا خوب میشناخت .

دوران خوبی داشتیم در ادبیات غرق بودیم ، درشعر وموسیقی می غلطیدیم نه گرسنگی را میدانستیم چیست ونه تشنگی را  ونه جنگ را میشناختیم ونه آوارگی را  ، با آن داستانها بخواب میرفتیم ودرخواب هریک قهرمان آن قصه بودیم .  پاورقی روزنامه را با داستانهای شیرینی پر میکرد .نه باقصه های حسین کرد ویا افسانه های حرم سلطان قابوس ، باب تازه ای را بنا نهاده بود .کمتر در نوشته های  او بوی گند سیاست بچشم میخورد .

امروز نمیدانم " ره آورد او" که دردست همسرش بود هنوز همچنان مانند گذشته میدرخشد ویا آنهم بسر نوشت بقیه دچار شد .
 یوتیوپ ها جای همه را گرفته اند  هرکجارا باز میکنی که بخوانی ، تشنه خواندنی ، نه ، یک شخصی جلوی دوربین نشته وبا درودی تازه برایتان پیام تازه تری آورده است ویا عروسکی را جلوی رویش نشانده و میگذارد او حرف بزند خودش از حرف زدن خسته شده تکرار مکررات ،  ورق میزنی به دنبال گمشده میروی بازهم بوی سیاست برمیخیزد ، ورق میزنی  میگردی تا شعری یا آهنگی یا نوشته ای را بیابی ، خبری نیست که نیست ، همه حتی دختر بچه های چهارده پانزده ساله نیز سیاسی شده اند ، خوب وارد دنیا ی اشراقیون باید شد آنجا هم خبری نیست باز تشنه برمیگردی ، گویی با رفتن حسن ، حسن زندگی ادبیات ما  نیز بخاک سپرده شد واز بین رفت .

همه ذوق وشوقم این بود که هر هفته به صندوق پستی خود سری بزنم سیل روزنامه ها مجلات ونوشته ها  درکنار پاکتهای صورتحساب برق واب ومالیات وغیره مرا غرق مسرت میساخت .
صندوق را بستم صورتحساب ها از بانگ مستقیم به جیب  درخواست کنندگان  میرود وبا ایمیل برایم نامه میفرستند .

کار ما شاید این است که ، 
میان گل نیلوفر وقرن بی آواز بدویم 

همه میدانیم  که ریه های  لذت ، پر از اکسیژن مرگ است 
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر 
که از پشت چپرها  صدا میشنویم
-------پایان 
دلنو شته امروز / ثریا / اسپانیا / 20 آپریل 2017 میلادی