پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۶

شهر یاران

شهر یاران  گشت ویران ، شهریاران را چه شد
سرنگون   این تخت غیرت تاج داران راچه شد 

صحن میدان وفا خالی است از چوگان زنان 
کوی عشق افتاد درمیدان سوارن را چه شد ؟  ....... صحبت لاری 

باد ، طوفان ، باران وهوای سرد  در بیرون غوغامیکند ، خواب  را ازچشمانم گرفته است ،.
روز صفحه مجازی بانوی از یاران، عکس آرامگاه مادر بزرگ ومادرش را که بفاصله دوساعت فوت کردند ودریکجا دفن شده  با سنگ سیاه تراورتن وگلدانهای لبریز از گل  به نمایش گذاشته بود وگریان ونالان برایشان درشب جمعه التماس  دعا داشت !

برایش نوشتم :
حد اقل آنها شمارا دارند وگروه لشکر مجازی ، اما همسر من سالهاست که درون  یک دیوار محبوس است چرا که اگر میخواستم اورا در زمین دفن کنم باید زمینی به قیمت یک خانه میخریدم "خانوادگی" وبعلاوه دردورترین نقطه میبایست اورا دفن میکردم که مباد از زیر خاک نگاهی وآهی ودستی به کاتولیکهای مومن برساند، ویا درمقبره مسلمانان  که زیر نظر مراکشیها مانند چاله درست شده است اورا بیاندازم ونتوانم حتی سالی یک بار آن سر بالایی را طی کنم .
باید ایسناده بر سنگ او آب ریخت وگلهای گلدانش را   میبرند ومیگویند باد برده است سال دیگر اجاره آن تمام میشود باید بفکر جای جدیدی باشیم  ویا بسوزانیم وخاکسترا نیز درجایی بگذاریم وهرسال اجاره آنرا بدهیم .

مردن دراین سر زمین خیلی گران است بنا براین ترجیح میدهیم که زنده بمانیم !! وبرایش پست کردم .

خواب از سرم گریخته ، تا ساعت هفت بعد از ظهر آب نداشتم چرا که منبع ذخیره آب را تمیز میکردند حال دوروزی هم باید با بوی گند مواد ضد عفونی کننده  درون آب بسازیم .

نمیدانم ، واقعا نمیدانم  آیا من راه را به غلط رفتم ویا همه زندگیها در غربت همین است من چندان با مردم دمخور نیستم از زندگی همه بیخبرم اما همه از زندگی من باخبرند میدانند چه ساعتی صبحانه میخورم وچه ساعتی میخوابم .

بامزه است که من از باد میترسم وباد لحظه ای  مکث نمیکند ،  بنا براین ناگهان در مغزم برقی درخشید از جای گرم ورختخواب نرم بلند شدم ودراین اطاق سرد نشستم پشت این دستگاه ، ودر این فکرم که کجا بودم ، کجا هستم وکجا خواهم رفت ؟  ناگهان همه  زیورها ، حرفها ، حصارها  وخیالات  ونقشهای پنهانی  دریک آن بر سرم فرو ریختند  ومن یک آن  تنها دریک آن  خودرا بی همه آنها دیدم  بی زیبایی های ساختگی ، خودرا مهار کردم ،  امروز هستیم وافکارم چنان پراکنده است  که هرگز نمیتوان آنرا بهم گره زد  ویا گرد هم آورد  دیگر میل ندارم درآن خیالات وصحنه ها گم شوم  نقش هستی امرا که گم شده بود یافتم  دیگر میل ندارم آنرا ازدست بدهم  ، چیزی را  که گم کرده بودم به دست آوردم  همان چیزی که هستم  وهیچ قدرتی نمیتواند من را ازمن جدا کند ویا به من  دست یابد  تنها گردش زمان بر رخسارم چنگ میاندازد  مهم نیست من به آیینه احتیاجی ندارم . 
آه باز پرنویسی کردم باید بروم بخوابم صدای باد کمتر شده شاید باران شروع شده است دلم برای گلهای باغچه میسوزد که زیر این طوفان پرپر میشوند
.
بر نیامد  آرزویم  از در این سفلگان 
عرصه گاه حاجت امیدواران را چه شد

بوسه ای خواهم  بجان لعل لب ناری کجاست 
حاجتی دارم  بدل  حاجت گذاران را چه شد 

بر نمیخیزد سحرها ناله ای  از سینه ها 
بانگ یارب یارب شب زنده داران را چه شد ؟
پایان 
شب جمعه 20 آپریل /ثریا / اسپانیا /