آشنای تو بدل غیر تو را ره ندهد
که نسازند بیک خانه دو بیگانه بهم
حرمت کوی تو کز شیخ وبرهمن یابند
نفروشند دگر کعبه و بتخانه به هم
باد همچنان تا صبح زوزه کشید ومن سرم را به زیر پتو کردم وگوشهایم را نیز بستم تا نه چیزی ببینم ونه بشنوم !
صبح امروز که به این اطاق آمدم ، چراغ همچنان روشن ولپ تاپ کج وکوله بادر باز گویی نیمه شب کسی بسراغ او آمده بود !!
سری ببالکن زدم ، نه بهتر است چیزی نگویم .
اولین کارم این بود که سر به تقویم "ایرانی" بزنم ببینم امروز چندم از ماه شمسی است ، بلی امروز اول اردیبهشت است !!!
سراسر روزهای این ماه اختصاص دارا به ائمه ونوادگانشان وسپس نیمه شعبان ، ورنود برای آنکه ما چندان دلخور نشویم درکنار ولادت با سعادت فلان نواده بنی قریش یا امیه روزی را هم به آن اضافه فرموده اند : مثلا روز معلم ، روز بهشت ، روز درخت ، روز پاکی شهر وغیره .
وفردا روز تولد " شیطان " است ! شیطانی که خود نمیدانست ومادراو نیز نمیدانست که دربطن خود چه موجودی را حمل میکند .
وچه خوب شد که او پایش به سیاست نرسید درغیر اینصورت روی جنابان امروز را یکسره سفید کرده بود سر زمین را یک پارچه از دم تیغ میگذراند ویا میفروخت بهره بانکی بیشتر بود ، ویا بیشتر درحلقوم گرسنگان فامیلش بکند ، بگذریم .
باید بوسه برخاک زنده بگوران زد ، بزرگ کسی است که میتواند به هرگونه بزرگی آفرین بگوید واین روزها ما به بزرگانی که هنوز زنده اند هیچ احترامی نمیگذاریم وهیچ آفرینی نمیگوییم ، نه هرگز به آنها آفرین نخواهیم گفت زمانیکه از دنیا رفتند بسوگشان می نشینیم .
امروز در گوشه وکنار سر زمین بیچاره من هر گروهی چند تن از "خودیها" را بزرگ میسازد ومشهور میکند درواقع آنهارا زنده بگور میسازد وبر گور زنده شان مدح وثنا میگوید وبوسه میزند " شهرت" بوسه هایی است که بردست زنده بگوران میزنند ، اینها درزنده بودن مرده اند وتبدیل به خاک شده اند .
اینگونه انسانها ساخته شده دست بزرگان ؛ ساختگان زورند وشهرت سازان دوستان کور آنها واز درک بزرگی به دور .
(باید بروم مطلب نوشته شده جناب رضا تقی زاده را که هم اکنون با ایمیل برایم فرستادند بخوانم از گوشه صفحه پیام ایشان رسید! )
اما من میل دارم خاموش بمانم ودرخاک فراموشی باشم چه بسا این باد نفس ایزدی است که دارد میوزد چرا باید از ان وحشت داشته باشم ؟ این باد دارد مردگان را زنده میسازد تخمهایی را ازخاک بیرون میکشد وبارور میکند وچه بسا فردا من به زیبایی آنها رشک ببرم ویا آنهارا چیده درگلدانی قرار دهم تا برایم سرود حقیقت را بخوانند با آوازی دلپذیر وچه بسا مرا بیاد طوفان بیاندازند طوفان ! روزی سر انجام این داستان را خواهم نوشت ، هرانسان زنده ای در زمانی دچار یک طوفان وحشتناک شده است ، کسانی که روحشان زنده بوده نه مردگانی که ماند زنده ها راه میروند .
من آن آهوی تیز پایی بودم که دردشتها بسرعت میدوید ، از ترس گرگها وشیرهای درنده وشکارچیانی که با تفنگ وسر نیزه به دنبالش بودند وکسانی که نام خدای شکاررا برخود نهاده از بام تا شام به دنبال شکار میرفتند .
به دنبال خدایی بودم درروی زمین که مرا به زنجیر بکشد ومن آنرا پاره کنم او برایم خانه بسازد ومن آن خانه را به دست آتش بسپارم ، چون سنگ سخت بودم وشیطان مرا صید کرد ومانند موم دردسهای بیرمقش مرا شکل دادو از آن زمان دیگر بیخدا شدم ودیگر به دنبال خدای جدیدی نرفتم وافسانه هارا بجای حقیقت گوش دادم .
حال امروز چه بسا مرا بجرم کفر والحا د به دست آتش بسپارند اما من با دم مهربانی وآتشی که درسینه دارم باز از نو زاده خواهم شد همچنانکه زاده شدم .از بطن یک طبیعت خشمگین ونا سازگار وزمانی بیرحم .
امروز مردم سر زمین من بر این بی خدایی میگرید وقدرت رستم را آرزو میکند وبرای رستم اشک میریزد رستمی که خود اورا کشت وبه خدایی که به او پیشنها دکردند پشت کرده است . ان ملت چندان بخشنده نیست اما گاهی از اینکه اسیر باشد اکراه دارد البته تنها عده معدودی از این کراهت به دورند .
رستم امروز برای انها نماد پیروزی وزور است اما متاسفانه درحد کمال نیست او نیز پسرش را با زور کشت .پایان
شیخ را به پای پیمانه زده ام ساقی کو
تا رسد لب من با لب پیمانه بهم
دوستان بهر من از حالت مجنون گویید
که خوش آید خبر حال دو دیوانه بهم
در قیامت به رهش باز فرو ریزم جان
افتند آنجا چو گذار من وجانانه به هم ........." صغیر اصفهانی "
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا /
21/04/2017 میلادی برابر با اول اردیبهشت 1396 شمسی .