جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۶

ملت شریف

ما روزگاری  به دنبال چیزی میرفتیم وسخت
تلاش میکردیم تا آنرا به دست بیاوریم ،
روزگاری برای شناخت هرچیزی کتابی باز میشد وراهی وهدفی  وهر چیزی سر انجام انتهایی داشت .

اما امروز این نخ پاره شده یا این طناب تکه تکه شده است  وما هنوز در تاریکیها داریم توی سرخودمان میزنیم یکی میبافد دیگری بافته را را از نو پنبه میکند ، نزدیک به یکصد وپنجاه کانال تلویزیونی ورادیویی ( غیر از آنهاییکه ازخانه هایشان جلوی دوربین نشسته وتب وتاب نشان میدهند * منهای کانالهای محلی ، در سر تا سر جهان دارد مارا وگفته هایمانرا به نمایش میگذارد منهای سایت ها وووبلاگها . چهل سا ل گذشت وهنوز درخم یک کوچه ایستاده درانتظار شکار دیگری هستیم  وهنوز دربن تاریکیها باز به دنیا ل تاریکی دیگری میرویم .

اوف .  دیگر از ساختار ها ، گفته ها ، نوشته ها وگفتگوها نفرت دارم .
هر چه زندگی بود گذشت ورفت ، شاهنشاهی به پایان رسید حتی کشورهای اروپایی کم کم بساطشانرا جمع خواهند کرد وتنها بقول معروب یک تابلوی نقاشی از سلطنت درموزه ها باقی میماند دیگر کسی از ریشه شاهان آب نخواهد نوشید  ودیگر کسی جهانرا  به دست شاهان نخواهد داد  شاید دیوانگانی پیدا شوند که ریشه واساس وبنیاد زندگی را به دست خدایان بدهند  خدایانی که هنوز درتاریکی اند وما آنهارا نمیشناسیم .

هیچیک از ما بفکر اینکه خودرا بشناسد نیست وهمه چیز بادی است  که همیشه  میوزد وگسترده میشود ودوباره جمع گشته بسوی دیگری میرود .

مدتی به دنبال کوروش دویدند سپس دوباره به دنبال خدا گشتند وسپس میل دارند  جمشیدرا بیاورند ودست آخر دچار دوار سر شده افسانه میافریند  آنهم بشیوه ای غیر متعارف .

سر زمین ما یک سر زمین زراعتی بوده وبیشتر مردم دهقانان بوده اند که همیشه چشم به آسمان داشتند تا خدای نادیده بارانرا بفرستد ، درسر زمین ما کارگری وصنف کارگری کم بود ، در سر زمین ما دو قشر حکومت میکردند اربا ب ورعییت وهمیشه اربا ب رعیت را ازخودش وخدایش میترساند وعجیب نیست اگر امروز این عمامه بسران احمق سوار شده برایمان از جلق وحلق سخن میگویند .
بخاطر نزول  انقلاب پر شکوه آسمانی عده زیادی به کشورهای اروپایی وامریکای شمالی وجنوبی سفرکردند اما درآنجا بازهم بفکر حلیم وکله پاچه وچلو کباب بودند تا بفکر دانشی که میشد آنهارا راهنمایی کرده ودرس دموکراسی فرا بگیرند بنا براین هر روز یک ناجی پیدا میشود ومدتی سر آنهارا گرم میکند تا ناجی سوم وچهارم از راه برسد ودرآخرین ناجی شوم ودردناک تجزیه خاک با اسب سیاه از راه میرسد .
امروز کدام یک از گفته های شما دریادها مانده  ما تنها بجای شو آنهارا تماشا میکنیم وسپس تلویون را خاموش کرده فراموش میکنیم که شما چه ها گفتید چون میدانیم یا یکی را کوبیده اید زیر سنگسار گفته هایتان ویا در تدارک یک نمایش جدیدی هستید وما از بس گفته های شمارا جویدیم دندانهایمان شکست ، .چه نا امیدانه دارم این کلمات را روی این صفحه میگذارم .

کجا دیگر مردان گذشته زنده خواهند شد تا چانشانرا برای خاک وطن بدهند ، هرچه هست طنز است ریا ودروغ .وبرای پیشبرد مقاصد شوم یا برای خود ویا برای ماموریتها کسی دیگر »ماموریتی برای وطن نخواهد داشت .«
آزادی درک میخواهد ، دموکراسی درس میخواهد وما از همه اینها محرومیم بیسوادیم درکلاسهای اکابر تنها حروف الف وبا را  یادگرفته ایم .
دیگر گذشت هرچه بود گذشت واین آخرین مرثیه ای بود برای خاک وطن .

خاطر تو  ، از مسیر  لحظه های من جدا شد
بی تو اما ، نوبهار ارزوها طرح عزا شد

با شکوفایی فصل لاله ها ورفتن تو 
در حریم جنگل اندیشه ام آتش بپا شد .........رضا عبدالهی 

پایان / ثریا ایرانمنش / اسپانیا / عصر جمعه اول اردیبهشت 96 شمسی / 21 آپریل 017 میلادی .