دانی که چرا در مسیر خود قلم میلرزد برخویش؟
ترسد که ظلمی را کند زحق مظلومی جدا زخویش
امروز دوم اردیبهشت وزاد روز آن "شیطان بزرگ" است کمتر کسی امروز اورا میشناسد ویا نامی از او میبرد اما شاید زنانی که هم آغوش او بدوده وهنوز زنده باشند یادگاراورا دربغل گرفته وبیادش اشک بریزند . مردیکه به حقیقت یک شیطان بود .
امروز روز غم انگیزی برای من است چرا که نوه دوست داشتنی وعزیزم دوباره به سوی شهر دانشگاهیش حرکت میکند ، آسمان ابری وگریان منهم گریان واز همه بدتر نماد آن شیطان جلوی چشمانم مجسم است / آنرا به کسی نمیگویم خودم میدانم ، تنها خودم میدانم وطوفان درونیم .
پس از مدتها آن برنامه دلخواهم را یافتم ونشستم به تماشای آن ....اوف دیدم این چناب امیر عباس چه همه دشمن دور خود جمع کرده است ، از پیرو جوان اورا بباد تمسخر ومتلک وفحاشی گرفته اند درواقع هرچه را که کاشته همه پنبه شده است باید کتابش را زیر بغل بگیرد وبرگردد به همان رشت ومازندران ودوباره فکر بهتری بکند آنهمه جنجال آنهمه بیا وبرو وآنهمه مصاحبه ومذاکره وخود نمایی تنها کاری که کرد اورا به انتهای کوچه بی باز گشت پرتاب نمود .وآن جنابی که من آنهمه باو حرمت گذاشتم وبرایش نامه فرستادم تنهایک دوژوان پیر است وبس !
نه دیگر بهتر است نکاهی باین صفحات نیاندازم اگر خیلی دلم برای خواندن تنگ شد نوشته های خودم را میخوانم در افکار خودم جستجو میکنم که کجای کاررا اشتباه کردم وکدام راه را غلط رفتم .
بزرگترین اشتباه من این بود که همه عمر به دنبال " عشق " رفتم بیخبر از عالم وآدمها بیخبر ازاینکه دنیای عشق وعاشقی غیر از چند صباحی نیست وهمه چیز عادی میشود وناگهان معشوق از تو طلبکار شده وبه دنبال مالی میکردد .خودش را پنهان میکند وآنچه تو اندوخته ای ویا بیادگار داشته ای از تو میدزد وبه دیگری میدهد ترا تنها میکذارد رهایت میکند .
عشق اول پنجاه سال طول کشید وعشق دوم تنها دوسال !!! پنجاه سال به عشق اولم وفادار بودم وهمان عشق باعث شد که من ازخیلی مخاطرات درامان باشم ، با آنکه آزاد بودم اما تقوایم را حفظ میکردم با غوغای آدمهای اطراف ودیوانگیهایشان همراه نشدم تقوا مانند یک طبل میان دهی نیست وانسان میتواند درهر شرایطی آنرا حفظ کند واین تقوا مرا از لغزشها دور نگاه داشت ودرنتیجه با همان فکر کودکانه وبیگناهم گمان میبردم اگر بمرد دیگر بیاندیشم به عشقم خیانت کرده ام معشوق سرگرم بالا رفتن از پله ها ی شهرت بود آنهم با هر وسیله و اهرمی . بر این گمان بودم که تنها یک بار وتنها یک عشق مانند یک خدای واحد بردلی حاکم میشود وحال من صاحب ان کمال شده بودم ، همه دل واندیشه ام به دنبال او بود سر انجام روزی فرا رسید که میبایست به زندگیم بیاندیشم وآن " شیطان" سر راهم ایستاد مرا لرزاند مرا فریب داد ومرا از بهشت رویاهایم بیرون فرستاد خالی شدم دیگر برایم مهم نبود کی هستم ویا کجایم تنها میدانستم دیگر خبری از شادی وامید در زندگیم نخواهد بود به حرم او رفتم بی هیچ تجربه ای میان زنان ومردانی اهل شهرستان وفناتیک بهترین کارم این بود که مربا بپزم یا رب گوجه فرنگی کتابهایم درمیان غبار درون جعبه ها خاک میخوردند ، زن کتاب نمیخواند برایم حدیت وگفتار حضرت صادق را ارمغان آوردند ، زمانی که بهار فرا میرسد وگلهای رز سرخ درون باغچه سرا زغنچه ها بیرون میاوردند گویی درون یک تابلوی زیبا قرا رگرفته اند بسوی آنها میشتافتم وقطرات اشکم را با شبنمی که روی آنها نشسته بود یکی میکردم ، دیگر نور خورشید برایم کشنده بود درانتظار مرگ نشستم وهر روز مرگ را بخود نزدیکتر دیدم سبد داروهای مسکن وخواب آور دراطرافم بچشم میخورد آو نبود شیطان با آب درون بطری ویا شیطان دیکری درهم آمیخته و مانند یک هیولای ترسناک وارد اطاق میشد خودم را بخواب میزدم او بمن تجاوز میکرد ومن اشک میریختم وزیر دوش میرفتم تا خودرا پاکیزه سازم روحم زخم برداشته بود .
تا اینکه روزی دوستی مهربان اهل آلمان که همسری ایرانی داشت بفریادم رسید وگفت :
فورا ان داروهارا درون سطل زباله بریز واز جایت برخیز او همه جا شایعه کرده که تو مانند همسر اولش دیوانه شده ای وترا درون یک آسایشگاه روانی خواهد انداخت بفکر بچه هایت باش فرار کن ......
ومن فرار کردم بهمراه کودکان ریزو درشتم .
امروز زنده ام توانستم آن سنگها وخاشاک وخروارها تهمت وافترا را از پیکرم جدا سازم وبخودم ثابت کنم که خواستن توانستن است ، همه عزت نفس واطمینان بخود را زیر پولهای باد آورده او از دست داده بودم . داشتم خفه میشدم
امروز لمس کردن دستهای نرم وکوچک نوه ام وبوسه او بر گونه ام بهترین پاداش من است ، اگر باد بکاری طییعی است که طوفان درو خواهی کرد . من شفقت ومهربانی را کاشتم وامروز دردریای عشق غوطه میخوردم دیگر به چیزی احتیاج ندارم همه چیز دردسترم هست .امیدوارم که این کابوسهای شبانه نیز دست از من بردارند .
امروز درمقابل دوستان مهربانم ودربرابر دشمنان گستاخ وعدالت را هیچگاه از یاد نبرده ام وخدایم را دوست میدارم ومیدانم درتمام مدت حامی من وعدالت را بموقع اجرا میکند وآنچه را که دروغگویان میگویند باور ندارم .
تو مانند گلی زیبا ولطیف وپاک هستی
وقتی ترا میبینم هیچ اندوهی درقلبم احساس نمیکنم
تنها دستهایم را که رنج فراوان برده اند
بر سرت میگذارم وبرایت دعا میکنم
دعایم این است که خدای مهربان من
همیشه ترا پاک ولطیف وزیبا نگاهدارد .......
سفر بخیر نوگل زیبایم . ثریا
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا . 22/04/2017 میلادی /
برابر با 2/2/1396 شمسی /