فرمایشات " نیکولو ماکیاولی " !
مگذار زبانت از رحم وشفقت سخن گوی !
اما دلت لبریز از بدی وشرارت باشد ،
نیکی هر گز ثمر بخش نیست وشرافت بدتیرن سیاستهاست .
----------
جزوه نوشته های روزانه را که باز کردم این جملات با خط مبارک خود درگوشه ای نوشته شده بود.
روزگاری اگر درپی چیزی ویا کسی بودیم درمیافتیم که به انتهایش رسیده ایم هرچیزی انتهایی داشت وما به دنبال انتها بودیم .
امروز هنوز در تاریکیها به دنبال چیزی هستیم که نمیدانیم چیست معلوم نیست جهان ما کی ودرچه زمانی وچه سرعتی ساخته شد ومعلوم نیست که از چه زمانی بشر به دنبال پیدا کردن خودش افتاد ؟ چه بسا از یافتن خود بیزار بود .
امروز ما با باد همراه هستیم بادی که گمان میبریم " دمی" است که بر ما میدمد وبما جان میدهد اما باید از خطرها گذشت بشر همیشه به دنبال کشتن بوده یا حیوانات را شکار میکرده ویا به دنبال دیگری میدوید زیر هر عنوانی تااورا بکشد ، امروز طرز کشتن ها فرق کرده و دیگر آدمکشی جلوه ای از زیباییهای زندگی شده ، تخمه واصل زندگی شده ، دراین فکر بودم که آن انسانهایی که درگوشه وکنار خیبان از فرط بیچارگی جان میسپارند با لاشه آنها چه میکنند؟ آیا خوراک حیوانات میشوند ویا ازآنها دوباره گوشت وغذا درست میکنند وبخورد ما میدهند ؟!
امروز آن حقیقت وآن روشن گرایی را که به زندگی داشتم بکلی از دست داده م دیگر به دنبال اصل حقیقت نمیگردم همینقدر که گردی از آن بر دامن کسی باشد من آنرا دنبال میکنم .
سالهاست که درزباله دانی حقیقت گو.یی خودم دفن شده ام هرجا بادی بوزد من بویی را استشمام میکنم بخیال آنکه شاید کمی درآن حقیقت پیدا شود اما هربار با جویدن آشغالها تنها دندانهایم میشکنند .
پیکار با اهریمن درون امکان ناپذیر است درهر دوره ای پهلوانانی آمده اند زور ازمایی کرده اند تا اهریمن را شکست بدهند اما زاد ولد اهریمن وتخم پاشی او بیشتر از حد قوه یک انسان سالم وپاکیزه بوده است .
خوب هر کسی حق دارد در جریانی ودرراهی بجنگد اما این جنک را به قیمت کشتن روح انسانها به دست نیاورد بلکه بقیمت مرگ ونیستی ناپاکی آن پیروزی را در آغوش بکشد .
دیگر اشتیاقی به زندگی ومردن درسر زمینم ندارم ، نسلی آمده مخلوط از خاکروبه های زمانه ونسل قدیم گم شده است نابود شده است وکسی نام آنهارا درتاریخ ذکر نخواهد کرد قومی مانند قوم آدمخواران قدیمی از نوع دیوها ی افسانه ای به سر زمین من هجوم آورده اند تنها لباسهایشان عوض شده شاخهارا زیر انبوه موهاه وپشم ها پنهان کرده اند نیاز نیست که با اهریمن درونشان بجنگنند که خود زاده اهریمن میباشند .
من به دنبال سیمرغی بودم که درافسانه ها خوانده درکوه بلنید مسکن دارد او پدر همه انسانهاست آمیزه ای ازروح وتن واز معنا لبریز ، جال به چند کلاغ مرده برخوردکرده ام که تنها قار قار میکنند باد در آستینهایشان میاندازندد وسیمرغ همچنان درکوه زندانی است .
قایقرانان در درودخانه های بی انتها همچنان پارو میزنند بخیال آنکه جلو میروند اما همچنان به دور خود میچرخند ومن با چه معنای زیبایی به بادبانهای شکیل ورنگی آنها مینگریستم . دیگر هرچه بود تمام شد چند روزی بیماری تنم را شکافت فریادم به اسمانها رفت ودرخیال خاک سر زمینم گریستم اما تمام شد حال درفکر اینم که درکجا خاکسترم را باید ریخت ؟ میلی ندارم اثری از خود بجای بگذارم ، نطفه هایم پا برجا میباشند آنها نیز هیچ میلی به رفتن وباز گشت به گذشته را ندارند نسل سوم نیز دیگر ابدا از گذشته پر افتخار یا بی افتخار سر زمین اجدادیش چیزی نمیداند مشتی حیوان را میبیند ومیترسد وفرار میکند .
امروز دربرابر کلمات مقدس ، تصاویر مقدس ، ومجسمه های مقدس باید نشست وعاجزانه تمنا کرد واشک ریخت قفس جانشین بادبان کشتی شد وهر کس بجای دریا نوردی در کنج خانه نشست وباد را درقفس پنهان میکند ....قفس مقدس شد.پایان
روزیکه عازم خارج بودم این شعررا برای ( او) که دیگر دراین دنیا نیست نوشتم وبرایش پست کردم .
همچون پرنده ای که بشکند قفس را
ره جسته بسوی افقهای دور دست
سر زمین ناشناس بسوی تو میایم
با توشه ای ز زنج گران وغم شکست
وهیچگاه ندانستم که که از قفسی به قفس بزرگتری میروم او نیز درون قفس مرد .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" 09/04/2017 میلادی / اسپانیا .