بهارم دخترم ، ازخواب برخیز
شکر خندی بزن شوری برانگیز .........مشیری
دیگر جای شکرخند وشور نیست ، جای پریدن از روی اتش است وتا میتوان باید گریست وبه اسمان پناه برد
تا آنجاییکه خودرا از نیستی برهانی
اماج تیر هدف گران قرار نگیری سرانجام شاید درآسمان برتخت نشستی !! ودر کنار آفریده خود به تماشای کثافت زمین مشغول شدی
فعلا پرنده دربغل پدر بزرگ مشغول نوحه است ، وپدر بزرگ مرتب فریاد برمیدارد وبرای ازادی سر زمینش به دنبال رهبری میگردد ، نمیداند که آن شهزاده تعهداتی دارد واگر روزی باین تعهدات پشت بکند چه بسا بچه ها وهمسرش نیز به دنبال برادر وخواهرش خواهند رفت .
همین بچه را که بزرگ کرده ای ،! به دنبال سراب بفرست .
دراین زمان باید زبان بکام کشید درعین حال باید از زمان قفل شده برون پرید ورفت داخل قلعه حیوانات نشست وبا آنها نشخوارکرد اشعار قدیمی ونخ نما شده بچه کمونیستهای دنیای باتیستارا گوش کرد ویا نوشت دیگر گسی به لب وتمنای فروغی ویا رهی ویا حافظ ویا خیام ویا عطار گوش نخواهد دا د . قفل بسته را باز کن وناگهان بیرون بیا ، شاید دنیا را از دید دیگری دیدی ،
ویا بی تفاوت نشستی وگفتی آهان واوهون .
در فکر آفریدن مباش دیگر بخود مبال ، آنچه که نوشتی از گوهر وجودت مایه گذاشتی ورگهای خودرا گشودی تا خون تو درهر چه که میافرینی روان شود بگمان آتکه جانی تازه بیابی در پی روان وخرد ودانش بودی چیزی که دردکان نانوانی حتی بتو سوخته نانهارا هم نخواهند داد سخت این کلمات را درآغوش گرفتی روان خودرا ، روح خودرا با آنچه که نوشتی تقسیم کردی ، برای کی ؟ برای چی وکجا ؟
انهارا درکنار کتب مقدس بگذار تا خاک بخورند شاید روزی کسی باین نیروی درونی تو پی برد زمانی که تو نیستی که نه اشگ شادی را ونه گرد غم را برچهره خواننده ببینی توخاک شده ای /
سالهاست که تنها جز چند کلمه خشک وخالی را از دهانها نشنیده ام همه ترسیده اند همه خشک شده اند هیچگاه هیچ واژه ای با آهنگی زیبا به گوشم نخورد درجهان هیچ کلمه ای نیست که تنها معنا داشته باشد همیشه سرودی میشود وترا به شادی درمیاورد وگاهی زمین واسمانرا بهم پیوند میدهد .
تو تنها بگرد معنا چرخیدی ، درحالیکه معنایی وجود ندارد با آهنگی رقصیدی در حالیکه درنظرت یک سماع بود نه رقص .
حال واژ ها از معنا خالی شده اند تنها واژه سیاست بیمعنی در هر دهانی جابجا میشود وناگهان مانند تفاله وزائدات معده برویت و پرتا ب میشوند وتو چون چوب خشک برجا ایستاده ای .
.
عصا را بردار وبه آن چوب خشک تکیه کن فرقی با آدمهای امروز ندارد .
چه بسا معجزه شد واین عصا ناگهان جان گرفت وتبدیل به یک مار ویا یک اژدها شد .
.
آه .... تامرا از از نیستان ببریده اند / از نفیرم مرد وزن نالیده اند !؟.
نه ، هیچگاه نه مرد و نه زنی ونه انسانی از ناله هایت نگریسته .وننالیده است امروز باید درهر چهارراه با دیگران همراه شد وجیغی کشید وخودی نمایان ساخت تا بلکه از میان آنها مردی بیرون آید ودست ترا بگیرد وترا بسر" صدر "نشاند ، باید همرنگ شوی همشکل همسو وروبرو هم بو وهم خو.
خیابانها بسته اند چهارراه همیشه با چراغ قرمز روشن میباشند ، راههای گذشته بسته است وتو پشت چراغ قرمز ایستاده ای ومیبینی که خیابانها بهم وصل میشوند چهارراهها میدان میشوند ومیدانها بزرگ وبزرگتر میشوند جاده ها کش میایند وخیابانهای کمر بندی آنهارا از هم جدا میکند تو هنوز سر چهارراه پشت چراغ قرمز ایستاده ای .در صف آخر /
پایان دلنوشته امروز / دوشنبه 3 آپریل 2017 میلادی / ثریا .اسپانیا .