دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۶

پرنده پا کوتاه

خاکستر ترا ، باد سحرگاهان
با خود برد 
وبجای تو هیچ برگی از خاک 
نرویید /

در کوچه باغهای خاطره ها
من به آن پرنده پا کوتاه 
میاندیشم 
که چگونه آوازهای خودرا سرداد
بی هیچ ثمری.
------------

روزی پرنده ای  بسوی این دیار پرواز کرد با پاهای کوتاه ، آوازش دلنشین بود در منقارش برگ سبزی وما گمان بردیم که همان کبوتر صلح است ونماد آرامش  .
مرغی بود بی پر وبال که با بال دیگران پرواز میکرد وآن برگ سبز تنها یک شاخه خشک وپوسیده بود که از درختی بر زمین  افتاده واو آنرا بعنوان شاخه بیدمشک بما هدیه میکرد .

من محو کلام او شده بودم  وزیبایی گفتارش   که درگسترده نوشته هایش دیده میشد ، صورتگری بود که  خود بظاهر خوب گریم شده بود 
باو نزدیک شدم ودستش را فشردم  وبا لبخندی باو گفتم :

این کودکان آواره دشت  روزگاری در زهدان سنگها خفته بودند  ودرانتظار روزی بودند  که از زندان تاریک خود بدر ایند .
وتو شاید بتوانی قابله خوبی برایشان باشی  ، برای یاری دادن  به زاده برخی از این پیکرها .
من خسته ام ، سنگهایی را شکافته ام وحمل کردم  گاهی ناخواسته به آنها زخم زده ام خراششان داده ام  تا شاید رستمی دستان از میان این سنگها بیرون بکشم .
اگنون گام هایم استوارانه تر  و آفتابم روشن تر است  وبرای گامهای بهتر   نیاز به یک چراغ داشتیم  وتو شمعی که میل داری افتابی درخشان شوی 
آفتاب امروز و....فردا  .

اما تو به فردا سایه انداختی ودیگر فردای وجود ندارد  ما برگشتیم به هما ن گذشته  ودرسایه همان مجسمه های گچی نشستیم حال بفردایی میاندیشم که هیچ روشنایی دران نمیبینم  ما نیاز به شعله داشتیم  که درافتاب بی رمق کنونی بر فروزد .

چراغ فتیله اش را پایین کشید وشمع زیر هجوم شاهپرکها رو به زوال رفت .

آفتابی درخشان بر پهنه این  شهر دامن افشانده  وهمه راههارا میتوان درروشنایی دید میتوان چشم هارا به دوردستها دوخت  که مانند اینجا روشند  میتوان از افتادن درگودالهای عمیق وچاله ها  پرهیز کرد  میتوان از راههای صاف وهموار عبور نمود .
من با چشم افتاب جهانرا میبینم  نماد من خورشید است  من کهکشانرا نیز مانند روز میبینم  حال درزمان نشسته ام ودیگر به آینده نمیاندیشم 
سراسر زمان برایم یکسان است  وهمه جا بیرنگ
من عاقبت را مانند کف دستم میبینم .
--------
گر هلاک من است عنوانش 
سر نپیچم ز خط فرمانش 
مرد میدان عشق دانی کیست ؟
آنکه اندیشه نیست از جانش 
کس بمیدان  عشق روی نکرد 
که نکردند تیر بارانش ........فروغی بسطامی 
پایان 
 ثریا ایرانمنش . » لب پرچین«  اسپانیا / 03/04/2017 میلادی /.

تقدیم  : به نویسنده " رفیق  آیت ......