: عکاس خودم هستم : !!!
-----------------------
امروز صبح با حالی خراب وخواب آلوده چیزکی نوشتم ویک شعر از فروغ بنام " عصیان: روی برنامه اتجمن گذاشتم ، ای وای ، فراموش کرده بودم که فروغ مطرود است!!! واین شعر عصیان حتی دربعضی از کتب او چاپ نشده است ، واهل بیت انجمن همه مذهبی وخدایی وپرهیز کارند وفروغ به این قوم دراین شعر تاخته بود . دیگرکار ازکار
گذشته بود .
در آن روزگاری که هنوز عمو ( محمود) زنده بود اکثر اوقات خودرا درخانه این شعرا میگذراند با فریدون مشیری دوستی دیرینه داشت وبا بافروغ بسیار نزدیک روزی سراسیمه بخانه ما آمد وگفت این شعر تازه فروغ است که هنوز به دست چاپ نرسیده ومن میخواهم آنرا درمجله " امید ایران" چاپ کنم وانرا برای ما خواند، من بی تفاووت نشستم وگوش دادم هنوز درگیر اشعار غنایی گذشتگان بودم به دنیال فروغی بسطامی وپروین اعتصامی . وعراقی وحافظ وغیره با شعر نو چندان میانه ای نداشتم ترانه سرایان نیز همیشه اشعارشان بسبک وسیاق گذشته گان با کلمات قلمبه وسلمبه بود ، عمو جان نگاهی بمن انداخت ، من شانه هایمرا بالا انداختم که خوب ، که چی؟ چشمانش از هم باز شد گشاد شد رنگ ورویش سرخ شد وگفت :
بچه کی میخواهی از خواب بیدار شوی ؟ گفتم من بیدارم اما این شعر به دلم نچسپید او حتی بخدا هم توهین کرده است ، ان روزها خیلی از خدا میترسیدم !.
عموجان کاغذرا تا کرد ودرون جیبش گذاشت وگفت بروهمان دلی دلی هایت را گوش کن .
حال نیمه شب گذشته بیدار شدم کتاب فروغ بالای سرم بود آنرا باز کردم واولین چیزی که بنظرم زیبا ودست نخورده آمد همین شعرعصیان بود . چرا که خود نیز عصیان کرده ام .
سخت خسته ام هوای بهاری مرا بیمار کرده ؛ هر سوراخی را باز میکنم چهره جناب امیر عباس فخر آور دیده میشود یا باو فحاشی میکنند یا پرده دری ویا خودش فیلم وعکس گذاشته ، به پسرم در " تلگرم" نوشتم دنیارا چه دیدی ، شاید او روزی ناپلئون شد !تو درس سیباست خواندی ورفتی درگوشه ای نشستی او درس نخواند مدرس شد .
خوب ، از آنجاییکه ما همیشه منتظریم ، اما نمیدانیم منتظر کی وچی هستیم شاید شاهد از غیب برسد وهر چه آمد ، شاید آن نباشد که ما منتظرش هستیم وهرکه نیامد میاندیشیم که ما درانتظار او بودیم .
حال همه گرد جهان نشسته اند ونقشه میکشند چگونه شاه بشوند وچگونه رهبر اما من کسی نیستم که در انتظار باشم ارزش ندارد اورا انتخاب کرده ام .
برای بیرون آوردن مغز از شیرینی اندیشه ها ونجربیات وخیالات باید پوست تلخ وترش را کند هر پوسته ای میداند که روزی دور ریخته خواهد شد وگاهی به مغز میچسپد حال با کندن پوستهای زشت وزیبای او پوسته دیگر بجایش روییده وهنوز مغز درمیان پوسته پنهان است
انقلاب یک حماسه است نه تاریخ اما نه انقلاب گذشته ما ودرهیچ کجای دنیا غیر از فرانسه داستان انقلاب را به درستی ننوشته اند بلکه همیشه حماسه ای سروده اند ویکتور هوگو درکتاب معروف خود " بینوایان " یک حماسه بزرگ آفرید .
تاریخ زنجیری از برد وباخت قدرت است والبته بسیار هم ملال اور وهیچگاه به درستی واقعیت را بیان نمیکند هنوز دوران مصدق را کودتا مینامند درحالیکه یک شورش بی دلیل به دست بی بی سکینه بود که خیال داشت از همان زمان سر زمین مارا اسلامی کند
حال من بی بهره ونا امید تنها دل باین بسته ام که آن سر زمین را از بیخ وبن پاک سازد ومن از دور نظاره گر باشم چیزی ندارم که ببازم هرچه بوده رفته تنها شعورم باقی مانده عقلم نیز گاهی گم میشود وبرایم بسیار ملال آور است .
هر آرمانی رویایی است که باید انرا در واقعیت تعبیرنمود راست یا دروغ فیلمها ساختگی باشند یا حقیقی شهامت این مرد برایم اعجاز است هرچند رویاهایم رو به تحلیل بروند ودردی مضائف بردلم سنگینی کند .ما دربیداری هم میتوانیم خواب ببینیم/
آمده ام تا چو یک چشم خسته بگریم
آمده ام تا چو برق یک خنجربخندم
آمده ام نقش ماهتاب شوم
آمده ام راه را بر آفتاب ببندم
پایان . ثریا اسپانیا / دلنوشته امروز چهار شنبه 05 آپریل 2017 میلادی .اسپانیا /.