چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۶

طعمه اجل

در مصر  یوسف زینهار  آغوش مگشا بهر کس
یکبار دیگر  گیردت  تا پیر کنعان در بغل ......."هاتف"

در این فکرم اگر بشر در دوران کودکی یا نوجوانی در یک آیینه جادویی میتوانست سرگذشت یا سرنوشت آتی خویش را ببیند ، امروز نیمی از جهان خالی بود . به درستی برایم ثابت شد که هیچگاه نمیتوان از چنگ سر نوشت فرار کرد بهر کجا که تو فرار کنی او قبلا رفته وجای گرفته است . گاهی ما گمان میبریم که با دستها وهمت خود با سرنوشت جدال کرده ایم ، نه ! تنها زمانی مارا رها میکند تا خودش نفس بکشد دراین فاصله ما میتوانیم بگریزیم اما او میداند که کجا گریخته ایم.

من از شبهای عزا داری وآن طبل وحشتناک میترسیدم و ودراین شبها خودرا درجایی پنهان  میکردم ویا در گوشه ا به موزیک گوش میدادم عزا داران درمیدانها یا مساجد ویا درخیابانها ی بزرگ بودند اما از طریق رادیو وتلویزیون اهل خانه آنهارا تماشا میکردند .
 فرار کردم تا بجایی بروم که از این صداها به دور باشم ، تا مدتی هم این خوشبختی را درکنار مذلتها داشتم  اما حال درست درمیان همان طبالها زندگی میکنم ، آنها کوچه به کوچه ، خیابان به خیابان وشهر به شهر بر طبلهایشان میکوبند وشپورهارا به صدا درمیاورند ،  تا بگویند ما عزا داریم ! شب گذشته نتوانستم تا دیر وقت نه موزیکی گوش کنم ونه تصویری از تلویزیون ببینم درست زیر بالکن خانه مشغول طبالی بودند .

فیلم " میهمانان هتل آ استوریا " ساخته  علامه زاده روی یوتیوپ آمد نیمی از آنرا تماشا کردم اما با صداهای درهم طبالها دیگر بقیه اش را رها ساختم  درون گوشم گوشی فرو کردم بیایده بود صدا میامد کمتر .

وروز گذشته باز روی یوتیوپ  موبایلم یک برنامه آمد که قبلا در گذشته ندیده بودم ! آنقدر از این سازمانها وتشکیلات درست شده  که انسان نمیداند کدام یک دزست میکویند وکدام نادرست ، ای یکی تازه بود متعلق به سربازان جان باخته آیین پاد شاهی بودند !!! از همان افسران ساواکی که حال پا بسن گذاشته ووزنی پیدا کرده بودندد، محتوای کلامشان همان بود که من درآن زمانها بگوشم میشنیدم همان فحاشیها وهمان کلمات زشت پایین شهر. خوب اگر شما میخواهید مملکت را از دست ملاها نجات دهید ما ترجیح میدهیم همان ملاها باشند تا شما با این لحن کلام آنهم درکشورهای آزاد اروپا یا امریکا مگر چکاره اید؟ که پدر درمیاورید میکشید نابود میکنید هنوز که نرفته اید وبجایی نرسیده اید .

نه . بهتر  است خاموش بمانم وبه صدای طبالها گوش فرا دهم بهتر است . معلوم بود که این یکی تازه است وحمایت خودرا از شاهزاده مقبول ونازنین بر عهده دارند . ملت ایران کاره ای نیستند آیا کسی پرسید که شما شاهنشاهی میخواهید یا جمهوری؟ ویا یک سیستم امنتی نظیر روسیه ویا یک آش شلم شوروا مثلا چند حزبی نظیر دولت بزرگ امریکا ویا انکلیس .نه درهیچ کجای دنیا مردم را ببازی نمیگیرند مردم بردگانی هستند در خدمت همین آقایان .  زمانی  آنهارا وارد صحنه ومیدان میکنند که احتیاج به رای داشته باشند  ویا مثلا میل دارند درجایی شورش بپا کنند ، آنها را هم دسته بندی کرده اند  آدمهای منعمولی  نظیر این حقیر ناچیز که کاره ای نیست تا بتواند اظهار نظری بکند ویا  باید درخدمت ادیان بود که بهر روی قدرت را دردست دارند ودرسایه راه میروند دولت حقیقی آنها هستند .
چاره نیست ، باید راه را تا به آخر ادامه داد تا روزی که جناب اجل درب را بکوبد وبگوید بفرمایید برویم وقبض  یا رسید را به دست اهل خانواده بدهد . چاره نیست . 
بقول فروغ ، هیچ صیادی در جوی حقیری مروارید صید نکرد ، دراین جویبارهای حقیر که نان خور اربابانشان میباشند وهیچکدام جرئت کلامی ندارند تا  دستوری نگیرند چگونه ما به دنبال مرواریدی درخشان هستیم تا سر زمین مارا دوباره بسازد نه برای من وامثال من بلکه برای آیندگان  ، شاه درسایه گم شده است سر زمین مارا یا با مصدق میشناسند یا احمدی نژاد یا خمینی که هرسه از یک کیسه مار گیری بیرون آمده اند ، قبلا هم با ثریا همسر شاه ، بیچاره شاه همیشه درسایه قرار داشت  درحالیکه خورشید ما بود .
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  12/04/2017 میلادی / اسپانیا.