سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۶

برگهای پاییزی

نه زهجران تو غمگین نه زوصلت شادم
که از بد ونیک جهان میگذرد 
دل بیچاره از آن بیخبر است  ار گاهی 
شکوه از جور تو مارا به زبان میگذرد...... [هاتف اصفهانی ]

امروز دیدم که جناب شهرام همایون هم با مرض مرموزی که همه مارا در بر گرفته دست به گریبان است دوماه  خبری از او نبود تا اینکه امروز با چهره تکیده روی اینستاگرام پیدایش شد ، سخت لاغر شده بود حدود بیست پاوند کم کرده است البته او درجایی زندگی میکند که یک تیم پزشکی مجهز به همراه دوستان ویاران ومهربانیها ودلداریها اورا احاطه کرده اند ، بیماری مرموز روحیه میخواهد ویک داروی قوی که نامش عشق است .نامش مهربانی است ونامش یک همدم خوب .

دراین سر زمین نه تیم پزشکی هست ونه مهربانی ونه دلداری چه بیمه شخصی داشته باشی  ویا اینکه دربیمارستانهای عمومی بستری شوی همه یکسان است ترا تنها به یک سرم وصل میکنند ومیروند موقع غذا یا آمپول یا دارو سر وکله یک پرستار غرعرو پیدا میشود گویی دارد به یک تکه نجاست دست میزند ترا زیر ورومیکند دارویت را میدهد  اوف ...دیگر شما سر بار هستید زیادی عمر کرده اید !هفتاد سال عمر زیاد است .

به همین  دلیل هیچگاه به صحبتها ونصیحتهای دکترم گوش نمیدهم دردر ا میکشم راه میروم سعی میکنم در یک رژیم مخصوص بدون  دخالت هیچ دارویی خودمرا سر پا نکاه دارم تا روزیکه بکلی بقول فرنگیها روی زمین کلپس شدم  آنوقت دیگر چاره از دست من خارج است .
همه پیکرم درد گرفته وهمه شب  از شدت سرما گویی درون یک فریزر خوابیده ام مدتی طول میکشد تا بتوانم خودم را بخواب نزدیگ کنم.
دخترم میاید دقیقه ای مینشیند ، کاری نداری ؟ چیزی نمیخواهی بخرم ؟ دستی به زیر موهایش میکشد ومیرود درد را ازاو هم پنهان داشته ام .نه عزیزم " چیزی لازم ندارم تنها یخچال وفریزر خالیست غیر ا زچند بطر آبجو که تو برای همسرت گذاشته ای خبری از هیچ اشامیدنی یا خوردنی نیست چند تکه نان درون یک کیسه نایلون .

خوب  !! اگر چیزی میخواهی بگو تا وقت دارم برم بخرم باید برم موهایمرا رنگ کنم .....
-----------------------------------------------------------------------------------
درد تمام وجودم را درهم میپیچید ،حال تهوع دارم ، خوابم گرفته ، گرسنه هستم ، سردم هست ....بالکن با آمدن باد روزهای گذشته لبریز از خاک وخاشاک است .....
عیبی ندارد ، نه مرسی فردا خودم برای خرید میروم ومیدانم که نخواهم توانست  بروم بایید بفکر یک غذای پر کالری اما خالی از هر گونه چربی باشم ولبریز از پروتیین .

نه! مهربانی نیست ، عشق نیست ، دوستی نیست ، کسی نیست دربیکسی خواهم مرد یا درخواب ویا در بیداری .
چقدر مزاحم آنها هستم وچقدر بار سنگینی بر روی دوش دنیا ودوش سازمان بهداشت این شهر میباشم . 

 بخود نوید میدهم که چیزی نیست ، تو میتوانی ، تو توانسته ای ، میارزه کن ، نگاهی به ناخن های بی اراییشم میاندازم نگاهی به پاهایی که روزی هزاران خواستار داشت حال بیحال دریک جوراب کلفت جای گرفته فراموش میکنم حتا ناخن هایمرا بگیرم درد دارم ، نمیتوانم خم شوم . باز یک قرص مسکن یک آرامش بخش ویک خواب مصنوعی با دهانیکه خشک شده وزبان بکامم چسپیده است . 
اگر دنیا این است ، هیچ میلی ندارم دیگر بمانم ، اگر عشق این است میل دارم بمیرم   واگر پاداش آنهمه زحمات این است چه بهتر  که درسکوت به راهم ادامه بدهم /

روزی برای فرهنگ نوشتم : 
کیسه های سنگین را بر دوش کشیدم وراهی غربت شدم آنقدر رفتم تا جای امنی برایشان یافتم تا قله کوهها رفتم  ، کیسه را باز کردم ....تنها چند سنگ میان آنها بود همین ، نه بیشتر سنگهای بزرگ وکوچک  همه امکاناترا به آنها دادم آنهارا بخانه بخت فرستادم به بچه هایشان رسیدم .
خوب دیگر بس است ، تو یک پرستار خوب ومهربانی بودی کارت تمام شده باید خانه را ترک کنی  ....بقیه  زندگیت بما مربوط نمیشود .تو خودت قدرت داری !!!

حال اپن بیماری مرموز عبارت از سنگ کیسه صفرا وپولیپ روده وورم معده ......دیگر هیچ همین کافی است احتیاجی به آنها ندارم  بیرونشان میریزم مغزم هنوز کار میکند دستهایم وپاهایم هنوز قدرت دارند وسینه ام مالا مال از عشق به مهربانییهاست .
همین ودیگر هیچ /
نگاهی به دفترچه های پر وپیمانم انداختم ، نگاهی به دو لپ تاپ وکاغذها ونوشته های نیمه کاره ....بماند یادگار .ونگاهی به باغچه کوچکم انداختم  آه بوته گل نازم بگل نشسته حتی از دیدن او هم خوشحال نشدم .نه ، نشدم . دیگر کسی یا چایی نیست تامرا شاد کند ویا خوشحال سازد . ث
نوشته امروز / ثریا /اسپانیا/ 10 آپریل 2017 میلادی