این دوش آبگرم خاصیتهای زیادی دارد !
ضمن آنکه ترا پاک ومطهر ! میسازد با ریختن آب گرم بر روی مغز تک تک سلولها جان میگیرند ، رشد میکنند وبه همهراه موهایت به مغز وسینه تو آویزان میشوند ، خاطرات ! بد یا خوب ، خاطره است . نمیدانم چرا امروز بیاد خانم مهندس " سین: درشهر کمبریج افتادم لابد الان درخاک پوسیده ،آن روزها پیر بود ، شاید نام شخصی با نام پسر او یکی بود که در سایت تلویزونی دیدم بهر روی خاطرات مانند همان دوش آب بر سرورویم پرید ، ای داد وبیداد چقدر این دست شکسته من بی نمک بود ویا شعورم از حالا کمتر بود ببخشید عقلم رشد نکرده بود به پندار بعضی از دوستان !!!
اولین سالی بود که با چند بچه کوچک وارد آن شهر شدم تک وتنها ، قبلا برایشان مدرسه ومدرسه شبانه روزی را رزرو کرده بودم ، روزی درخیابان خانمی مسن مانند پیر زنان انگلیسی جلوی مرا گرفت وگفت :
شما ایرانی هستید؟
آه خداوندا فرشته ای ازآسمان رسید ، گفتم بلی ، گفت من خانم مهندس فلانی همسایه شما هستم پسر کوچولوی شمارا گاهی با دوچرخه جلوی درخانه تان میبینم حدس زدم باید ایرانی باشید ( قبلا لابد پسرک بدبخت مرا حسابی بازجویی کرده بود ) اگر گاهی کاری داشتید دربانک ویا درجاهای دیگر من هستم شوهرم درایران است استاد دانشگاه ودارای کلی ثروت وملک وغیره میباشد پسر خاله ام شاعر معروف توده ایست وپدرم دکتر فلان بوده در سفارت ایران عمویم سفیر ایران در اتریش بوده !! همه افعال گذشته بود ، بگذریم اورا بخانه بردم برایش چای ایرانی درست کردم وحسابی سر حال شدم شاید مادر خوبی برای من ومادر بزرگ خوبتری برای بچه ها باشد این کار خداست که این زن مهربانرا جلوی پای من قرار داد !!! برو زن بیچاره این جاسوس بود کارش جاسوسی وخبرچینی برای پلیس شهر بود هفته ای پانزده پوند خودش میگرفت هفته ای چهل پوند هم دو پسرش ، خانه ای بزرگ در کنار خانه ماداشت مرتب درحال باغبانی بود همسرش یک زن درایران داشت ویکی درامریکا ومثلا خانم نمیدانست ....
روزی سر زده بخانه شان رفتم پسر بزرگش که نام قهرمان شاهنامه راداشت مانند چوب خشک نشسته بود بدون هیچ ادب وسلامی ؛ خانم فرمودند که پسرمن از ایرانیها متنفر ... است فارسی هم بلد نیست با یک زن انگلیسی که درچایخانه پیشخدمت بوده عتروسی کرده است هیچکدام از چهار پسر من فارسی رانمیدانند واز ایرانیان بیزارند ؟!
ای داد وبیداد چه خوب نامهاهمه از شاهنامه برگرفته حال همه بیزار از سر زمین مادری خوب پولش بد نیست هرماه میرسد خودش بد است .
همسرش از سفر آمد ! مردی لاغر اندام با یک بینی عقابی اما بسیار مودب ومهربان مارا دعوت کرد تا با ایشان آشنا شویم معلوم شد ایشان هم مانند من کله اش غیر از کتاب جای دیگری کار نمیکند بنا براین با من مهربان بود ، چشمان خانم از غضب سرخ شدند. نه نترس شوهرم چند ماه دیگر برمیگردد من زیبا پسندم آدمهای زشترا دوست ندارم . هسمرم آمد روابط گرم وصمیمانه شد اما من خارج از گود بودم ، هنوز خبری از شورش وانقلابی نبود تنها چند تظاهرات بود وهنوز شاه ایران در پایتخت بود .
روزی به همسرش گفتم من میل ندارم بچه هایم زبان فارسی را فراموش کنند چطور است شما کمک کنید من یک مدرسه اینجا باز کنم ، درجوابم گفت :
نه خرج زیاد است دولت هم کمکی نمیکند .
دست به دامن مرحوم "پیتر ایوری "شدم خدایش رحمت کند که هنوز کتابها وکارتی گه روی گلها برایم فرستاده بود در گنجینه ام محفوظ است ، کلید کتابخانه دانشگاه را بمن داد وگفت برو درقسمت شرقی وخاور میانه هرچه میخواهی بردار ومرا به یک مدرسه معرفی کرد تا روزهای شنبه کلاسی را اجاره کنیم به مبلغ پنجا ه سنت ! دو معلم زن هم پیدا کردم وبا کمک همان جناب استاد دانشگاه مدرسه را براه انداختیم اولین کاری که کردم پرچم شیر وخورشید را بر بالای تخته سیاه نصب کردم وکتابها همان کتب قدیمی بودند چند بچه که مادر وپدرشان هنوز نترسیده بودند به کلاس آمدند من برایشان نوشابه وخوراکی مجانی میبردم چند ماهی از این برنامه نگذشته بود که از سفارت ایران نامه رسید فورا مدرسه را ببندید وپرچمرا بردارید معلمان غیبشان زد شاگردان فراری شدند من ماندم کتابهای پیتر ایوری که هرهفته بخاطر سالاد الویه من ودو انگشت ویسکی بخانه ما میامد وبقول خودش به ایران میامد حافط میخواند سعد ی را تفسیر میکردپسرم شاگرد او بود .
انقلاب صاحبخانه شد ، شاه رفت ومن گریستم وگریستم .
آن خانم را به جمع فامیل فراری از ایران معرفی کردم همه باهم دوست شدند رفت وآمد ودوره داشتند .... بابا این یکی را ول کن سرش توی کتاب است وموسیقی چه میداند دنیا بکجا میرود .بساط ساز وضرب ودکای اسمیرونوف ورقص کمر وجوجه کباب ورشته پلو وعرقکشی از سیبهای درخت خانه ما وترشیها از باغچه خانه ما ، برقرار شد .پرده هارا کشیدم ودرکنج خلوت نشستم .
دنیا هرجا برود من عوض شدنی نبیستم .ثریا اسپانیا / پنجشنبه 03 مارس 2017 میلادی /.