شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۵

این نیز بگذرد

ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد 
زین حبس هم مرنج کاین نیز بگذرد
-------
هوا گرفته ابری وبارانی خبر از یک باران شدید میدهد .

چقدر خوشبخت وسعادتمندم که درشهرهای بزرگ نیستم ، چقدرسعادتمندم که دراین دهکده دور افتاده از تمام تمدن !! نو ظهور وسعادت شهر نشینان هم بیخبرم وهم درامان وهم دور .

خوشحالم که درامریکا نیستم ، خوشحالم که درسوئد ونوروژ وفرانسه ولندن نیستم ، خوشحالم که دراینجا هستم .
شاید دارم به مرز پیری میرسم وبه دنبال آرامشی واسایشی میباشم ، پسرکم روز گذشته از امریکا برگشت ، از او پرسیدم :
چه خبر ؟  درجوابم گفت هیچ مانند همیشه همان سئوالات قبلی ویک ول کام /
 ومن رفتم به هتلم وکنفرانسم حال برگشتم از فرودگاه بمن زنگ زد خوب، بعد  ؟ بعد هیچ باید دنباله سفرهارا بگیرد وبرود در این فاصله اگر ساعتی وقت پیدا کرد بدیدار من بیاید .
در انتظار صبحم ، صبح من از خیلی ساعات پیش شروع شده اما صبح اینجا ومردمانش ساعت ده واندکی بیشتر شروع میشود ومن باید خانهرا تمیز کنم امروز روز" درختکاری " است ومن عدس را درون آب ریختم تا درخت !! عید ما هم شاید سبز شود 
تلویزیون را روشن کردم وفورا آنرا خاموش وبرخاستم ، اوف حالم بهم میخورد انگار دنیا شده پراز همجنس باز وبا چه افتخاری هم باین عشق خدادادی مینازند لبان کلفت وحقله برآن گوشها چند حلقه پیکر همه خالکوبی شدهد این مد دزدان دریایی وزندانهای قدیم را برای ما به آرمغان آورده اند وهر کسی از دایره آنها بیرون باشد از آنها نیست !. برای همین خوشحالم که دراینجا هنوز انسانها طبیعی هستند با همان شلوار کوتاه یا بلند بلوز ویا تی شرت اما خبری از خال کوبی وحله های آویزان بر لبو ولچه وگوش دست وپا وبینی شان  نیست ، انسانها با همان لباسهای معمولی میروند کودکان هنوز مانند ما بچه های قدیمی با کوله پشتی ولباسهای یونیورم بمدرسه میروند سرو صدای آنها  مرا به بالکن میکشاند وخود درمیان آن هیاهو گم میشوم گویی یکی از آنها شده وارد دبستان یا دبیرستان میشوم ، همه چیز عادی ، نه من چیزی را در اطرافم گم نکردم هرچه هست همان زمان گذشته من است .
خوب سی سال  روزگاری نسبتا شبیه همیشه گذشت وکمی سعادت هم چاشنی آن شد  ونقطه نظرهای عالیتری هم بودند که من از کنارشان گذشتم  امروز من نمیتوانم مانند گذشتگان کتابی بنویسم حاوی مطالبی که از انها دور بوده ام دیگران اگر کتاب ویا رومانی نوشتند قهرمانی داشتند باو شکل دادند کمی از خود وکمی از ترواش وکاوش پی گیر داستانی بوجود آوردند که پر سرو صدا شد ، من دراین گوشه آرام وساکت وگاهی تاریک  غیر از چند مسئله پیش پا افتاده که شایسته خاله زنکهای قدیمی است چیزی را نمیتوانم  بیان ویا خلق کنم ، قهرمانی درزندگیم نبود دراطرافم کسی نبود که بتوانم باو شکل بدهم واز او الهام بگیرم .
تنها با نزدیک شدن عید یا د وخاطره (عشقی) ناگهانی دراعماق دلم مینشیند عشقی که خیلی کوتاه وزود گذز بود ومعشوق رفت برای همیشه چشم از جهان فرو بست اما او بقول خودش یازده سال درانتظاریک فرصت بود واین فرصت در سال هفتاد وپنج بدست آمد وسپس هرکدام راهی دیاری شدیم یکبار نیز درلندن یکدیگرا ملاقات کردیم وهردو میدانستیم که این آخرین دیدار ما خواهد بود. اگر روزی قهرمانی بخواهم بسازم لباس اورا  برتنش میپوشانم ، نجابت ذاتی ، خود ساختگی ، ووفادار به خانواده 
شگفت انگیر است که بگویم رفتا رو گفتار او چقدر نجیبانه وبه دور ازهر ریا وناراستی بود ، نامه هایش را سوزاندم یعنی همه نامه هارا وعکسهارا وآنکه مامور بود نامه هارا به دست من بدهد او نیز از دنیا رفت حال تنها یک کتاب دارم که با خط زیبایی برپشت ان مرا یک فرشته ویا روح عالی وپاک لقب داده است ، تنها یک خط ویک علامت .

حال هرسال با نزدیک شدن عید نوروز دردلم غوغایی بپا میشود شوری وشیدایی ویاد  او شمعی بیادش . روشن میکنم تنها همین نقطه روشن زندگی من بود سپس آمدن نوه ها ومادر بزرگ شدن که دیگر  عشق وعاشقی عیب بزرگی بشمار میرفت !! 
حال به آن مدت کوتاه وشیرین  میاندیشم چه خوب وچه سعادتمندانه بود .
نمیدانم شاید روزی اورا زنده کردم ولباسی از زر ناب بر تنش پوشاندم واورا برتخت نشاندم وخود نشستم در پایش گریستم ونوشتم ، کسی نمیداند فردا چه خواهد شد.
-------
دوران راد مردی وآزادگی گذشت 
وین دوره سیاه بلا خیز نیز بگذرد 
به فرهاد بگو بتلخی غم صبر کن که زود  
شیرینی عیش وشادمانی پرویز بگذرد 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" /04/03/2017 میلادی /. اسپانیا .