چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۶

چه کشم اندوه را ......

این نوشته برای توست ، پسرم ، نازنینم .
------------------------------------
من با نام تو خودرا میابم ، نامی که هزاران انسان دیگر به دنبالش هستند تا آنرا از تو بخرند! گویی ملک تجارتی خوبی است !
من تنها سخن باتو میگویم  وکلید خانه امرا به دست تو داده ام تا غمها وشادیهارا با هم قسمت کنیم گویی ما دونفر از دیگران جدا هستیم .
این سیاه مشق های کهنه ونو متعلق بخود توست  با آنها هرکاری میل داری بکن ، چهارده سال برای آنکه مغزم وشعورم را ازدست ندهم نشستم ونوشتم هنوز نمیدانم با دفترچه های پرشده چکار باید بکنم تاریخ یک زندگی است نه ! تاریخ یک همشهری ویا یک همزبان است .
غیر ازآن چیزی ندارم برایت بگذارم ، آن چند سکه را هم اگر به طلافروشی ببری تنها انرا وزن میکند اواز تاریخ آن سکه ها بیخبر است از تاریخ یک سر زمین که رو به نابودی رفت او ئاج را نخواهد دید ونقشه رانیز نخواهد دید او آنرا باترازوی مثقالی وزن میکند یعنی تاریخ را وزن میکند .وپولش را بتو میدهد .

من هیچگاه از احمد شاملو خوشم نیامده است اما گاهی کلماتی از اشعار او بر زبانم مینشیند  طرفداران زیاد ی دارد بارها هم سعی کردم اورا بشناسم اما تنها یکبار اوراباتفاق همسرش درخانه اش دیدم چندان به دلم نچسپید شاید کمی هم منزجرم کرد بنا براین هیچگاه به دنبال او نرفتم من شاعر نیستم از شعر وشاعری چیزی نمیدانم گاهی مرثیه گوی دل ساده وبی پیرایه خویشم .

امروز اولین صفحه ای را  که باز کردم تا مطابق معمول شعری برای آن انجمن بفرستم مطلبی دیدم سخت یکه خوردم ، چندی پیش یک کامنت برای مرد محترمی که باو اعتقاد دارم واورا میستایم زیر برنامه اش اظهار نظری کردم وامروز .... خنده دار است که امروز آن کامنت میان صفحات اشعار انجمن شعر وموسیقی باصطلاح "فاخر"  ایرانی بود !!! با عکس ریاست جمهور آینده منتخب من ! ونمیدانستم که همه کانالها بهم ارتباط دارند وبازیگوشی آنهارا امروز فهمیدیم ! .
یکی دیگر را نیز زیر نظر داشتم اما این نطاق خوبی است میداند ومیداند که میداند حیلی مهم است .بهر روی نیمه شب گذشته باز بیخوابی برسرم زد وبلندشدم بیاد تو بیاد زایشگاه بیاد پدرت بیاد آن  ایام خوش جوانی چیزکی روی صفحه انداختم   در واقع انداختم  نه! ننوشتم  دردلم چیزی نبود خاموش بودم همه جا سکوت ، تنها من بیدار بیاد آنشب افتادم دریغم آمد که آنرا بیادگار ننویسم تا روزگاری "خرکند خنده " .

آن فرو ریخته  گلهای  پریشان درباد 
کز می جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد 
تا نگویند که از یاد فراموشانند 

گرچه زین زهر سمومی که گذشت بر باغ 
سرخ گلهایی بهاری همه بیهوشانند
باز درمقدم خونین تو ،  ای روح بهار
 بیشه در بیشه ، درختان همه ، آغوشانند ..........."شین کدکنی"

بهار !! بهار برای من غم انگیز ترین فصلهاست دریک روز بهاری که به درک واصل شدم ودریک روز بهاری بود که خلاص شدم . از این که  ترا باخود کشیدم امروز سخت پشیمانم  خیلی سخت واین اولین بار است که من این اعتراف را میکنم ، بارها وبارها هم مادرجانم وهم پدر تو بمن هشدار دادند اما گوش نکردم میل داشتم جای بسیار گرم وخوبی ویک اینده درخشان برای تو بسازم وحالا ؟ تازه میبینم چقدر پشیمانم وپشیمانی که سودی ندارد تو باید مرا ببخشی ، از صمصم دلداز تو طلب بخشش دارم .

شاید آینده بمن بگوید که نه ویا بلی ،  
بهر روی این همه متعلق بخود توست هر تصمیمی درباره آن بگیری برایم قابل احترام است . میبوسمت 
ثریا / اسپانیا / 29 مارس 2017 میلادی .