چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۶

تصویر یک رویا

خیلی سعی کردم که از جای برنخیزم،
خیلی سعی کردم تا خواب را بچشمانم برگردانم ، اما نشد . بیاد شبی افتادم که او متولد شده بود ، مانند یک بره زیبا دربغلم جای داشت ، خوشبخت بودم خوشبخترین زن عالم پسری بوزن چهار کیلو هفتصد وپنجاه گرم !! من  با آن جثه کوچک وعروسکی ! 

نه نتوانستم بخوابم ، پدرش با چند نفر از رفقا !! بدیدارش آمده بودند وپدر با افتخار میگفت :

اولین رییس جمهور ایران پای به عرصه وجود گذاشت !!! 
-------------------------------------------------------
آه ، نه ! اورا دیگر به دنبال خودتان نکشید او متعلق بمن است ، تنها بمن ، پوزخندی برلبان پدرش نشست حال میتوانست انتقام بگیرد ! 
گفت تنها تا دوسال میتواند با تو باشد سپس زیر دست مادرم تربیت خواهد شد !! دردلم گفتم همانطور که ترا وبرادروخواهرایت را تربیت کرد و به زندان فرستاد !

تا آن ساعت خوشبخترین زن جهان بودم حال احساس میکردم بدبخترین آنها میباشم . 
تصور کنید یک تبعه خارجی  در کشوری زندگی کند وخودرا صاحب جان ومال مردم بداند او خیلی به دانش خود وخانواده اش مینازید دانش وسیعی داشت  واز خیلی موارد شک ویقین با اطلاع میشد ، غم را درچهره ام دید با اینهمه به صحبتش ادامه داد :

میل ندارم مانند مادرجانت سر سجاده بایستد وامل بار بیاید او باید ترقی کند وتو قادر نخواهی بود اورا نگاهداری .
تصمیم گرفتم بخوابم ، خوابیدم ، فردا روز دیگری است 
اماهر روز که میگذشت ذهن من لبریز از اشوب میشد وقلبم دچار طپش احتیاجی باو نداشتم  ما ازهم جدا شده بودیم احتیاجی به نفقه وغیره هم نداشتم  خودم میتوانستم اورا بزرگ کنم ، اا نه برای ریاست جمهوری من عاشق شاه خودمان  وسر زمینم 
بودم و........خوشبخت  .

پزشک روانکاو در رادیو میگفت :

اگر بیست ویکسالتان بود چه کاری میل داشتید بکنید ؟ واگر دوران مدرسه بودید چه آرزویی داشتید میل داشتید درآینده چکاره بشوید اینهارا روی یک کاغذ بنویسید با کودک درونتان آشتی کنید !!!

کودک درون من یک زن بزرگ بود  درسن بیست ویکسالگی مادر بودم وهنگامیکه درمدرسه درس میخواندم میل داشتم هنر پیشه تاتر شوم ، یایک رقاصه بالرین ویا یک موسیقی دان ! هرسه برای یک زن گناه بود .کودک درون من مرده بود خودم بجایش نفس میکشیدم .

زمانیکه تو درمیان مردمی زندگی میکنی که کوس  دینداری  مینواختند  وسنگ تبلیغات دینرا به سینه میزدند ویا مردانی که سر بسوی آبهای دن آرام داشتند اما هردو دریک عقیده ثابت بودند  من بوضوع   اعمالشان  رااحساس میکردم  من که  به راحتی میتوانستم حتی روح اشیاء را درک کنم حال چگونه میتوانستم به آن آرزوها جامه عمل بپوشانم ؟.

امروز او بهترین مونس ویار وغمخوار منست عاشق سر زمین وعاشق خط زبان مادری است تا جایی که حتی رشته تحصیلی خودرا نیز درهمین رابطه تعیین کرد ! اما تمایلی به سیاست نداشت وندارد تنها  جوانیش را گم کرد . 

نمیدانم تنها زمانی باین فکر میافتم  که دربین حیواناتی که روی  کره زمین زندگی میکنند طبیعت نسبت به هیچ یک  به اندازه آدم  بی رحمی نشان نداده واحتیاجات وامیال بیشمار در ماهیت او بکار نبرده  است ، دربقیه مخلوقات  دو عامل یکدیگرا جبران میکنند اگر شیر را که حیوانی درنده وگوشتخوار است در نظر بگیریم  میبینم دارای احتیاجات زیادی است  اما هنگامیکه به ساختمان بدنی  وخوی وخصلت وخلق او توجه کنیم میبینم که دارای نیروی زیای است سرعت عمل وشجاعت او جبران همه نواقص را میکند نقطه مقابلش گاو است  که دارای هیچ یک از این صفات نیست واشتهای زیادی هم به گوشتخواری ندارد  اما انسان همیشه محتاج است احتیاجی که باضعف  قوا همراه میباشد محتاج همه چیز است اعم از غذا پوشاک لباس ومحل سکونت  وباید دربرابر همه حوادث وجراحاتی که بر او وارد میشود از خود دفاع کند شاید برای همین امر است که عده ای بی آنکه بدانند خودرا به دامن عوامل دیگری مانند دین ویا سیاست میاندازند شاید برایشان قوانین خدا آسانتر باشد ودلپذیر تر روحشانرا آبیاری میکند  اما برای بعضی ها مشگلات عقلانی " مانند من که خواب را از چشمانم بریده ام تا خاطره یکشب را بنویسم "!!!!

پیر ما گفت : خطا بر قلم صنع نرفت  / آفرین بر نظر پاک و خطا پوشش باد ......»حافظ«
روزگاری سخت درپی عدالت طبیعت بودم اما امروز میبینم که طبیعت خود بیرحم تراست وعدالتی ندارد 
-----------
بهمراه افتاب وآتش 
دیگر  گرمی ونور نیست 
همه جا خاک سرد 
که باید کاوید 
درون خاک سرد ، به دنبال شعله ای 
نشسته ام ، تنها یک شعله 

این فصل دیگری است  سرمایش 
از درون میتازد
درک صحیح ورویای زیبایی  را
در وجودم 
پیچیده تر میکند 

یاد آن پاییز بخیر که اورا بزادم
درمیان توفان رنگها 
اورا برشانه گذاشتم 
اورا حمل کردم 
تا به سرای بیکسی برسانم 
موقرانه راه میرود
بی آنکه باغ را ببیند 
آنرا حس میکند 
در طرح پیچیده نای مخالفین
یاس او موقرانه  نه با شتاب 
احساس میشود 
نفس او بر شیشه مینشیند 
ومن دردلم غوغا برپاست
ثریا / اسپانیا / نیمه شب چهارشنبه 29 مارس 2017 میلادی .