یکشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

درود بردوستان وپشت به دشمنان !

بین دو بریک یا دوخستگی از تمیز کردن خانه فکر کردم کمی خستگی را ازتن بیرون کنم !
روز گذشته بچه ها ونوه هایم اینجا بودند ! باعث رونق وخوشحالی  من بود با آنکه غمی سنگین روی دلم بود ، نوه پنج ساله ام که بتازگی به کلاس کاراته رفته ، مشتهایش را گره کرد وآمد جلویم ایستاد ، منهم مشهایهمرا گره کردم وپاهایم را حاضر ، با یک مشت روی زمین افتاد ! میل نداشت که باین شکست اعتراف کند ،  برخاست کمی بمن نگاه کرد  مشتهایم هنوز گره بودند ،ر فت روی پرده توری پنجره ام تف انداخت !! من چیزی نگفتم اما پدرش سخت عصبی شد دست بالابرد ، تا اورا تنبیه کند باو گفتم نه ، صبرکن ، چیز مهمی نیست پرده را خواهم شست اما هرکسی شکست خودرا بنوعی ابراز میدارد ، او نه گریست ونه شکایت برد از اینکه زمین افتاده بخیال خود د اشت با من مبارزه میکرد ، خوب مشتهایم هنوز قوی وماهیچه هایم محکم .

پدرش با عصیانیت اورا برداشت وبا سایر برادرهایش از خانه بیرون رفتند ، نیمساعت بعد به موبالیم زنگ میزند که :
 آ ی ا م ساری !!! 
گفتم ساری فور وات ؟ 
گفت آ ی واز وری رود 
گفتم تو همیشه این بودی خوشحالم که گریه نکردی وخودترا لوس نکردی دانستم که نوه من هستی اما بعد از این به شکست خودت اعتراف کن ! 
دوباره گفت " آی لاو یو  اندآی آم ساری ، تلفن را قطع کردم .
تا همینجا که فهمید برایم کافی بود .

او از خون دگری است ونوع دیگری تربیت میشود برای آینده  ،به پسرم گفتم نگران مباش برای دنیای فردا این بهترین است .
حد داقل رو راست وراحت از روبرو با تو میجگند واگر هم شکست خورد شانه اش را بالا میاندازد ومیرود تا جایی دیگر خودش را خالی کند ، هستند بسیاری که از روبرو با دو دوست ویگانه اند اما مشتهایشان گره شده درپشت تا بر گردن وسینه تو بکوبند .

بلی از روزیکه نادیه خانم بخانه شوهر رفته کار تمیز کردن خانه بگردن خودم افتاده است دیگر رغبت ندارم کس دیگری را بخانه بیاورم ، قبلا یکی از زنان امریکای جنوبی بود که مرتب کشوهایم را زیرورو میکرد ! این یکی اهل مراکش بود ، اسپانیاییها درخانه خودشان خدمت میکنند اما درخانه یک غریبه مانند من نه مگر آلمانی ، انگلیسی ویا روسی باشد وپول فراوانی به آنها بدهند بنا براین دور آنهارا خط کشیده ام ، هفته ای یکبار بهر روی خانهرا زیرورو میکنم وخوب تمیز میکنم وشب راحت درون تختخواب خوشبویم میغلطم ودیگر هیچ ......

ستاره گم شد وخورشید سر زد 
پرستویی ببام خانه پر زد 
درآن صبحم  صفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد 

پرستو باشم  واز دام این خاک 
گشایم پر ، بسوی بام افلاک 
زچشم انداز بی پایان گردون 
 درآویزم بدنیای طربناک ..........." شادروان فریدون مشیری "
پایان / ثریا ایرانمنش / یکشنبه 12 فوریه 2017 میلادی /.