میل دارم بدانم که نویسندگان قرون گذشته که کتابهایشان سر تاسر دنیا به زبانهای مختلف انتشار میافت ، آیا آنها هم هدف تیر باج گیران ودشمنان بودند ؟ تا آنجاییکه بیاد دارم تنها یک نویسنده بنام " شارژوف پل ورژه " نویسنده اواخر قرن نوزدهم فرانسه یک کتاب داشت بنام مرید ، که یکی از شاگردان ومریدانش پس از خواندن آن کتاب خودکشی کرد ! وحال مادراو برای بازخواست نویسنده را به دادگاه میکشید ، ویا نویسنده مادام بواری گوستاو فلاور برای نوشتن آن داستان بی اهمیت به دادگاه رفت اما امروز ما دادگاه بزرگتری داریم ، نه یکی بلکه صد ها ازاین دادگاهها وبه همراهش باج گیران حرفه ای .
یکی از خصوصیات جناب پل ورژه این بود که مانند من ابدا به حوادث خارج اعتنایی نداشت هرگز روزنامه ای نمیخواند ، وهرگز گوش به اخبار که دیگران آنهارا منتشر میکردند اعنایی نمیکرد ، تنها امروز بر این عقیده ام تنها کسانیکه برای پرورش روح انسانها جان درکف گذاشته اند بیشتر از همه هدف تیر غیب دیگران قرار میگیرند مگر آنکه با آنها کنار بیایی وقلم را بمزد بزنی اشعارت را دروصف آنها بسرایی وچرندیات از این قبیل .
من هیچ علاقه ای به اخبار روز ندارم ، هیچ روزنامه ای نمیخوانم ، به هیچ رادیویی غیرا رادیو اف ام وموسیقی کلاسیک گوش نمیدهم ، اخیرا روی یوتیوپ کارتن " مستر بین " را بصورت دائم میبینم ، شاید نقش زندگی خودم باشد ، او هم مردی تنها ، ساده دل بهمراه یک خرس کوچک بنام تدی که همدم وهمخواب ومونس اوست وکارهای احمقانه ای که بطور اتفاقی وشانسی از خطر بیرون میجهد .
من دراین گوشه به راحتی داشتم مینوشتم خاطرات وخطرات را گاهی هم سوزنی به جوالدوز دیگران میزدم بی آنکه نامی ببرم این تنها سرگرمی من بود وزمانی که حوصله داشتم کتابهای قدیمیرا ورق میزدم وچیزکی میخواندم وابد امایل نبودم درمحیط اطرافم غرق شوم ویا بدانم درآن محیط چه میگذرد بمن مربوط نبود ونیست ونخواهد بود ، تنها چیزی که زیاد به آن دلبستگی داشتم.دارم همین کتا ب ودفترچه وقلم وسپس بعضی از آنهارا بصورت فشرده روی این صفحه میگذاشتم تا رندانی که درسراسر دنیا مرا میشناند بدانند که هنوز زنده ام وهنوز هشیارم وهنوز ضربات تیغ آنها را درسینه دارم واز بیم عقرب به مار غاشیه پناه آوردم تا اینکه روزی این آرامش من بهم خورد ، دیگر لزومی ندارد درباره اش بنویسم واحساسی را که داشتم وسین وجین کردنن ایشان وبودجه مالی من وخیلی چیزها ....وسپس تعداد دوستانم درامریکا ؟ منهم نام آنهاییرا که مرده بودند برایش نوشتم !
حواسم جمع بود ، بازی را ادمه میدهیم تا هرکجا که تو میخواهی خواهیم رفت ، خدمتکار نسبتا جوانی داشتم وعکسهای اورا برای آن جوان میفرستادم البته نه صورت وقیافه ، من کجا ، توکجا ، بیچاره هنوز خیلی بچه ای هنوز شیردور دهانت چسپیده حال این بازی نبود بلکه ایشان مامور معذور بودند وآن دولت از این ماموران زیاد دارد وباید همه را وهمه جارا زیر نظر بگیرد حتی نفس کشیدنها را .
امروز ایمیلی برایم آمد که چیزی روی صفحه مونیتور کامپیوترت خواهد نشست آنرا فشار بده یک شمار ویک کد بتو خواهد داد کد را برای ما بفرست .
نشستم به تماشا ، مدتی طول کشید صفحه تاریک شد وسپس تنها یک فلش را دیدم که روی صفحه میچرخد بعضی جاها مکث میکرد بعضی نقطه ها دوباره میرفت وبرمیگشت حدود یکساعتی این برنامه ادامه داشت وسپس برایم نوشتند که خوشبختانه ویروسی پیدا نکردیم غیر از چند ویروس نا چیز اما آدرس آن فرستنده را یافتیم ....هورا !!!!!! وبمن تاکید شد که دیگر با ایمیل سابق نامه نگار ی نکنم !! واگر کاری داشتم با ایمیل چدیدم عمل کنم و...... خوب حالا با آنهمه اطلاعات ناقص میخواهی چکار کنی ؟ به کجا رسیدی ؟ ......تمام .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / زنده باد اسپانیا / 12 فوریه 2017 /