تازه باور کرده بودم درجهانم هست یاری
با زچرخم داده بعد عمری روزگاری روزگاری
شب گذشته کشو هایم را مرتب میکردم بسته ها ی هدایایی را که خریده بودم به زیر تختخواب اندختم درون یک پارچه سیاه !
زیر دوش آب احساس میکردم که وجودم لبریز از میکرب است مرتب خودرا میشستم انگار کسی بمن تجاوز کرده بود .
ونیمه شب امشب بیاد آن روز گرم بهاری بودم که زیر درختان نارون وصنوبر وکنار میز نشسته بودم وگیلاس شرابم را میان دستهایم میچرخاندم ودر دل خوشحال بودم که هیچیک از اطرافیانم از غوغای درون من آگاه نیستند وناگهان حمله گربه های سیاه وسپس آن کیسه ها سیاه زباله که بر درختان آویزان شدند ولیوان شراب از دستم افتاد وشکست ....
دانستم که باید درانتظار حادثه ای شوم باشم .
باران یکنفس دربیرون غوغا میکند وگویا چند روزی دیگر ادامه دارد شب گذشته صدای دنبک از بیرون میامد ومن در این فکر بودم که چه کسی ضرب گرفته وآیا پوست ضرب او باد نکرده چون هوای مرطوب چندان با پوست بعضی از سازها سازگار نیست واین ضرب ادامه داشت تا هنگامیکه باران شدت گرفت .
من خرافاتی نیستم اما بعضی نشانه هارا احساس میکنم
موبایلم دچار همان ویروس شده آنرا خاموش کردم تا سر فرصت بدهم آنرا تمیز کنند احتیاجی به آن ندارم احتیج به هیچ چیز ندارم ً.
تنها در دل این شب در زیر باران شدید به مردمی میاندیشم که زیر باران وسرما خانه ندارند وبه مردمی میاندیشم که خانه دارتد اما در هوای خانه بجای روح مهربانی وعشق روح شیطان حاکم است .
احساس شدید ضعف دارم دلم میخواهد یک قهوه داغ بنوشم اما هوای سرد اجازه نمیدهد تا بستر گرمم را رها کنم
ودر این فکرم چرا انسانها خوی انسانی خود را به ناگهان از دست داده اند وهمه تبدیل به حیواناتی شده اند خونخوار گویی در میان گرگها زندگی میکنی دیگر کسی نمانده انسانهای خوب رفتند بعضی ها با میل خودشان وبعضیها با ضربه وفرمان طبیعت از آنهاییکه که از قبل میشناختم تنها چند نفر به تعداد انگشتهایم هنوز باقیمانده اند چه بسا آنها هم گاهی مجبور میشوند همرنگ جامعه شوند ، در این فکرم چرا نمیتوانم خود را عوض کنم ومانند دیگران قسی القلب ویا حد اقل نسبت به همنوعانم بی تفاوت بمانم حال شخص دیگری هرشب وارد این دنیای ناشناخته مجازی من میشود شخصی که اول گمان بردم نویسنده است بعد فهمیدم خیر از ما بعنوان قلم ویا خودکار استفاده میکند دیکتاتوری یعنی این یعنی همه باید. بفرمان یک دیکتاتور باشند حتی به خانواده هایشان رحم نکنند. .
مهم نیست خوشحالم دیگر چیزی به پایان راه نمانده وبه زودی به مقصد خواهم رسید دیگر هیچ چیزوهیچ کس در این دنیا برایم مهم نیست تنها شب هارا میشنارم وروزهارا طی میکنم تا به شب برسم شب وتاریکی همه را زیر خود پنهان میکند هم رنجها را وهم جنایتها را
باران آنچنان شدت گرفته که ترسناک شده وفردا باید شاهد ویران شدن پلها وجاده ها باشیم وویران شدن دنیا . پایان
نیمه شب دوشنبه سیزدهم فوریه ۲۰۱۷میلادی