سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۵

گزارش صبح

دوستی نازنین برایم پیام فرستاده که تعطیلات نوروز را به فرانسه نزد او بروم ، هم خوشحالم وهم غمگین ، درحال حاضر تب  وسرفه مرا رها نمیکند مانند پیاز خودمرا پیچیده ام ، همیشه از زمستان وآمدن فصل سر ما خوشحال بودم  میدانستم زمستان فصل مشخصی است ودر|ن ابهامی وجود ندارد  یک شکل ویک نواخت است ، اما از شما چه پنهان این زمستان بمن خیلی سخت گذشت ومیگذرد ، درحال حاضر آرامم وآرام اشک میریزم ،  اشکهایم نه مانند قطرات الماس بلکه مانند سیل روانند واز خود میپرسم کجا را اشتباه کردم ، همهجا وهرجا پای گذاشتم اشتباه بود حتی درانتخاب دوست ویا عشق ، حال اشکهایم مانند دوجویبار  بر گونه هایم روانند  ودراین گمان بسر میبرم هنگامیکه  عقل ومغز آدمی  از پیکرش رخت میبنند  وخاموش میشود  خورشیدی است که از جهان ناپدید شده است  پس از مرگ عقل وشعور  دیگر نمیتوان  پیکر یک انسانرا انسان دانست  .

حال باید کم کم دست وپاهایم ا جمع کنم وآماده سفر شوم ، هیچکس دردنیا نمیتواند از من بخواهد که از خداوند  تواناتر باشم  نه وجدان شخصی خودم ونه قانون  ونه مهر ومحبت  انسانی دیگر که درواقع دشمنی است در لباس دوست گرگی است درلباس میش  من نمیتوانم از خداوند گار  چیزی را طلب کنم که هیچ انسانی از خدا نخواسته  ناگزیرم  خودرا رها کنم به دست سیل وگرداب
من یک زن هستم ، اما بیشتر از یک زن از خودم واز قلبم واز مغزم واز جانم کار کشیده ام  یک زن  درهیچ کجای دنیا  ودر هیچ موقعیت  خودرا شادمان وخوشحال احساس نمیکند  مگر درآغوش مردی که دوست دارد  این آغوش وطن او  وزندگی اوست  ویکزن میتواند درکنار آن  مرد خودرا قوی احساس کند ، متاسفانه من همیشه درکنارم مردان متزلز وضعیف جای داشتند وهمیشه من میبایست حامی ونگهدار آنها باشم .

امروز خسته ام ، حال باید درباره این دعوت فکر کنم ، شاید رفتم ، وشاید هم ماندم ، درحال حاضر سردردشدید وتب مرا از کار باز داشته است .
امروز فیس بوک وتویتیر  هرچهرا که داشتم بستم ، نه دیگر حوصه این بازیهارا ندارم همین که میتوانم روی این صفحه [ اگر بگذارند] خودمرا خالی کنم برایم کافیست ، سرگرمی دیگری ندارم ، مانند یک راهبه در یک دیر متروک پنهانم ودردرمیکشم بی آنکه بگذارم کسی بفهمد ویا کسی بداند . پایان

بامید فردا وروزهای بهتر
ثریا ایرانمنش / روز سنت والانتین !!! 14 فوریه 2017 میلادی