سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۵

روز سنت والانتاین !

یادم آید : تو بمن گفتی :

آه ، از این عشق حذر کن  ! 
لحظه ای چند براب نظر کن 
آب آیینه عشق ذران است 
تو که امروز نگاهت  به نگاهی نگران است ! 
باش فردا ، که دلت با دگران است !!

امروز را نیز "بازار " به یغما برد عشق را نیز اقتصادی کرد ، روز گذشته خانمی  یا دختر خانمی روی گوگل سروده بود :
من همه پس انداز قلبم را بتو میسپارم / تا بیمه عمر تو آنرا نگاه دارد !!!!!
سروده ای ازاین زیباتر لایق این بازار نیست .

شب گذشته بسیار بد خوابیدم نفسم وقلبم هردو گرفته بودند ، بیدار هم نمیشدم تا یک تنفس عمیق بکشم ، تنها میدانم درخانه دوستی بودم واو میخواست عروسی کند اما ما من دچار تنگی نفس بودم واحتیاج به هوای آزاد داشتم ،  بعد صحنه عوض شد  درتختخوابم بودم  دختر بچه ای درکنارم خوابیده بود خیلی کوچک مانند یک فرشته ومن داشتم ورا میبوسیدم وبا خود میگفتم که چقدر بجه هارا دوست میدارم ، ناگهان چیزی از زیر بالشم برداشت وغیب شد .....ومن آرام شدم ونفسم آرام شد .

علتش هرچه میخواهد باشد اما زندگی انسان بسته به مویی است واین مو هم پاره شدنی است حال چرا دراین چند روزه عمر که پایانش نا پیداست بجای دشمنی وخصومت عشق ومهربانی را جایگزین نمیکنند اگر همه دلهایشان دل بو اینهمه جنایت  روی کره خاک به وجود نمیامد .

شب گذشته برای اولین بار دلم برای خودم سوخت ، دیدم چقدر تنها هستم ، نه یاری ونه یاوری نه دوستی ونه محرمی ، این تنهایی برازنده یک انسان نیست انسان اجتماعی بار آمده است واز تحمل خود تعجب کردم ، 
به مردان زندگیم میاندیشیدم به آنهاییکه مرا دوست داشتند وتا پای جانشان میرفتند من بی اعتنا بودم ، تنها دو مردرا انتخاب کردم یکی هنرمند دیگری تاجر واگر این تو باهم ازدواج کرده بودند شاید یک زوج خوبی را !!! تشکیل میدادند هیچکدام اهل زن وبچه وخانه .خانواده نبودند ، هردو معتاد ، هردو بیغیرت وهردوهرجایی .

به آن آنترن جوانی" که دوران دکترای خودرا میگذراند " فکر میکردم که دربیمارستان حمایت مسلولین همکارم بود وسخت عاشق من وتا مرز خود کشی هم رفت زیبا بود قد بلند بود اما من اورا دوست نداشتم عاشق همان مطرب بودم ، به جوان دیگری فکر کردم که با چه شوق وذوقی حلقه طلا وبرلیان ولباس نامزدی برایم خرید ومن فرار کردم . آیا نفرین آنها دامن مرا نگرفت ؟  امروز در کنج این ماتم سرا واین خانه سرد و یخ بسته که دیوارهایش فرو میریزد وکسی نیست تا به تعمیر وتکمیل آن بپردازد ، تنها نشسته ام بی آنکه بگریم ویا تاسفی بخورم چرا که خود کرده را تدبیر نیست .

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر  ، لب بام تو نشستم 
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم 
------------
یک پارچه خر بودم همین .

روز مارکت عشاق برهمه مبارک !
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا / 14/02/2017 میلادی /.

اشعار : از شادروان فریدون مشیری .