شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۵

ترجمان اسرار

از غم ودرد مکن ناله وفریاد که دوش 
زده ام فالی وفریاد رسی می پاید !

نه ، در انتظار هیچ فریاد رسی نیستم ، خودم فریادم وفریاد رس ، روز گذشته کارگر هماسایه بما خبر دارد که بانویش هفته پیش سکته مغزی کرده ویکهفته دربیمارستان بوده وحالا درخانه خوابیده است ، همین؟ بی سر وصدا ؟ دیوار به دیوار صدای صحبت یکدیگر را میشنویم ، چگونه  بیخبر ودوراز انتظار سکته مغزی کرد ؟  اینجا نمیتوان بدون اجازه صاحبخانه به درب خانه اش رفت حتی برای احوالپرسی ، قانون آمرانه همه را جدا ساخته ، دورهم جمع شدن تنها درجش ها ویا پسران ودختران جوان پنهانی در مشروبخوری ودکا ویسکی ارزان مخلوط با کوکا کولا سپس راهی بیمارستان ویا غش کردن وسط خیابان ویا مرگ که هفته پیش یک دختر دوازده ساله در اثر همین مشروبخوری وسیگار حشیش به آن دنیا رفت ،  اجازه هست بمیری اما اجازه نیست که اجتماع کنی مگر درکافه ها ورستورانها !!  خوب حال دراین  فکرم این زن اگر به دنبال شوهرش که سه سال پیش رفت ، برود من دراین بیلدینگ تنها خواهم ماند ! من ودو تا گوشهایم ! 
چه باید بکنم؟ به پاریس بروم؟ به لندن بروم؟ ویا درهمین ویرانسرا  بمانم ؟ نه لندنرا ابدا دوست ندارم در فرانسه هم به جنوب خواهم رفت نا درشهر پاریس ، زنده باد تنهایی وبا کوله پشت خاطرات ، آنهارا باخود همراه میکنم وهرکجا که بروم آسمانم همین رنگ است اینجا آسمان آبی آبی است بدون بارا ن درآنجا بوی نم وباران و دیوارهای عنکبوتی ! دراینجا خانه زادم !!! درآنجا غریبه ، 
روزی این زن به همراه کار گر تمیز کن بیلیدینگ بالا آمد ودرب خانهرا زد که صدایی بلندی موسیقی از خانه تو بگوش میرسید  گویی که انقلاب شده است !!! و سپس ناله ای ! تعجب کردم ، تازه بقول معروف دوریالیم افتاد !! شروع برنامه جناب همایون با مشت وسرود وماهستیم وغیره شروع میشود وتلویزیون صدایش ناگهان بلند شده بود من آنرا خاموش کردم وخودم آوازی زیر لب زمزم میکردم نه تمرین سوپرانو ونه تحریر بود تنها یک زمزمه بود ، او ترسیده  وگمان برده بود که مشتی مردان انقلابی درون خانه من مشت به هوا برده اند !! ائرا به درون آوردم وگفتم ببین ، تلویزیون  خاموش است وآن ناله آواز من بود . ودارم بافتنی میبافم ، معذرت خواهی کرد ورفت حال روز گذشته گفتم نکند آن مشت بلند وآن سرود طولانی ودرهم برهم جناب شهرام همایون باعث سکته این زن بیچاره شده ترسیده که نکند ما هم جزیی از ( گروه  پودموس ) هستیم ومیخواهیم انقلاب کنیم ؟!!!!  آنروز اولین بار بود که من این برنامه را روی تلویزیون انداخته وتماشا کردم بعد هم نیمه کاره آنرا خاموش نمودم . بیچاره زن هرچه باشد همسرش گارد سیویل بوده است .
حال اگر او بمیرد ؟ ویا سکته دوم وسوم را بکند ؟ تقصیر چه کسی بگذارم تقصیر سن بالایش ویا با زمانند همیشه من مقصر شناخته خواهم شد !!! ما نند گذشته هر اتفاقی میافتاد آخر تقصیر بگردن من میافتاد همه از گناه مبرا بودند ! همه پاک ، تمیز مطهر !> من چون به موزیک گوش میدادم بچه بدی بودم !
امروز از خودم میپرسیدم برای چه کسی وکجای آن سر زمین دلتنگی میکنی ؟ آدمها را  که نمیشناسی از روی عکسها یکی رهبر است یکی رییس است یکی شکنجه گراست واگر راستش را بخواهی زندانی است که مردم دورخودشان میچرخند وزندانبانان مواظبند که دست از پا خطا نکنند وآنهاییکه بیرون ا ز زندان میبینی تر وتخم همان زندانبانند . روز گذشته عده ای ازآنهارا با لباسهای تنگ وترش وموهای رنگ کرده درون فروشگاه " زازا" یا همان زهرا دیدم موبایل به دست میان آشغالها مشغول خرید بودند !ث

هر صح ، چون یک برگ ،  با کام خشک
از فریاد پرندگان  ونیش آفتاب 
چشمانم را باز میکنم 
این شهرک کهنه ، بد بو درپیله خود تنیده 
او قبل از من بیدار میشود 
دردی نهفته درون دلم هست

هر ظهر ، مانند یک انسان تب آلود 
 با طعم تلخ نانهای باد کرده 
احساس میکنم که منهم
مانند یک کرم درون پیله ام 
تنیده ام 
میل دارم از هوش بروم 
چیزهای ناگفته دردلم آماس کرده است 
فریاد برمیدارم که |:
نه! نخواهم بخشید شمارا ، شما زنان لکاتهرا 
واز شوق این امید که آنهارا نبخشیده ام
دلم شاد میشود 
ایا درآتش میسوزند ؟ 
بس دراین خیال بی امید 
 روزمرا به شب میرسانم
میدانم که ما همه مردگانی بیش نیستیم 
درون کالبد بیجانمان 
دروغین گرد خود میچرخیم 
ومن هنوز در خیال دریا در این امیدم
که ، روزی امواج  چون جامی زرین زجای خویش
برخیزند .
پایان /
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا .
05/11/2016 میلادی /.