سلام ، ای صبخ تاریک ،
ای شب پرگناه ، که چشمان گرگها بیدارند
دیگر خطوط مرا رها کرده اند
ومن همچنان مانند یک عدد زائد
در پهنه کاغذ روانم
من عریانم ، عریان ترا ز تو ای صبح روشن
-------
دچار سر گشتگی شده ام ، یکنوع خستگی ، بتارگی همیشه چیزی را فراموش میکنم ، چترم ، دفترچه یادداشتهایم کتابم را وروز گذشته انگشتریم را که هنوز پیدایش نکرده ام ، تنها یک نگین سوار بر یک حلقه بود ، دچار سر گشتگی وگاهی بیخیالی میشوم ،
روزی میل داشتم یک زن باشم ، یک زن کامل ، امروز نمیدانم چیستم ، وکیستم ؟ زمان بیهوده درجنجالهای مصنوعی ودروغها و گفته ها وخنده های مصنوعی میگذرد ومنهم مصنوعی به زندگیم ادامه میدهم ، نه آرزوی مردی را دارم ونه هوس یک زند گی مشترک را ، خودم هم نمیدانم از زندگی چه میخواهم ، شاید همان گمشده را ، عشق را ، درسالهای گذاشته گاهی تکاپویی بخرج میدادم وجواب نامه عاشقی را با شعری میفرستادم امروز ازآن هم خسته ام ، تنها میل دارم ساعات زندگیم را پرکنم ، گاهی خوب که میاندیشم میبینم با تجزیه وتحلیل هایی که کرده ام من ( آن مرد را خود اورا دوست نداشتم ، بلکه انعکاسی از یک عشق دست نیافتنی بود که دراو منعکس میدیدم واین اولین تجربه عشقی من بود وچراکه بخاطرم ماند ه و زخمش سالها بود که التیام یافته بود مرهم برایش پیدا کرده بودم البته برای درمان آن درد ناشناخته ممکن بود که داروهای بسیاری دیگررا نیز آزمایش کنم اما حتی گرانترین وبهترین داروها نیز امکان نداشت زخم را مرهم بخشد ، من هنوز در همان لذت اولین بوسه بودم بوسه های دیگر برایم معنا ومفهومی نداشتند حالت پدرانه ویا برادرانه داشنت بسختی میتوانسم جواب عشقی را بدهم . وآن عشق کم کم بزرگ شد وتبدیل به یک عشق پرشکوه به انسانها گردید .انسانهای نا جنس از این همه شیفتگی من سوء استفاده میکردند بخیال آنکه مرا فریب میدهند ، من به دنبال عشقی بود م که دوام داشته باشد ودراین عالم چنین چیزی امکان ندارد ، عشق میتوانست محافظ خوبی برای من باشد ومرا از هوسهای آنی باز دارد ، وچنین هم شد ، آن عشق ضامن پاکی روح وجسم من شد، سر انجام در یک برخورد ، دریک سرنوشت بخواب خوشی فرو رفتم وگمان بردم روی تختخواب نرمی درآغوش گرمی برای همیشه درامانم مالیاتم را قبلا داده بودم ، وچه اشتباه بزرگی ! بچه ای را درآغوش داشتم که مادر میخواست !! میل نداشتم نام عشق لکه دار شود ، تصمیم گرفتم آن فرزند ناقص را بفرزندی بپذیرم وسوزو گدازم را درنامه هایی پنهانی بنویسم امروز این نامه ها واین نوشته ها در گوشه وکنار ریخته اند ، دیگر حتی حوصله ندارم آنهارا جمع آوری کنم ، یکبار خود زندگی ترا رنج میدهد ویکبار تکرار آن که یک رنج مضاعف است ، مردم حوصله ناله وزاری را ندارند ، باید دلقک خوبی باشی روی صحنه زندگی وآنهارا بخندانی ، خود آنها دررنجند ودرد میکشند .ث
افسوس که نامه جوانی طی شد
وآن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ، ندانم که کی آمد وکی شد ؟
---
ترا ازجهانی دیگر میشناسم ، ای عشق
ترا من شیر دادم ودایه وار درتیره شبها ی
که فردا نداشت
درآغوش داشتم
تو ان هوسی بودی که مرا بجلو راندی
ومن سایه تو
تو صبح بهارانی ای عشق ، که تاجی از خنده
بر لبان مرده ام مینشانی
تو گهواره شاخساران بهشتی
که هردم از نسیمت پیچ وتاب میخورم
تو ابری ، تو افتابی ، تو بهاری ، تو اشکی
تو خورشید درخشانی ومن بیمار تن تو
در غروبی که بر پیشانیم گرد اندوه پاشیده است
ای عشق .
سلام برتو ای عشق ، درخلوت تنهاییم تنها تویی
ای عشق ، شب سیاه میگذرد وصبح روشن میتابد
وباز بتو درود میگویم ، ای عشق
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"/ اسپانیا .
04/11/2016 میلادی/.