فرود آی ، فرود بر ما ، تو ای بیهمتا !
شاعران ونویسندگان همیشه مشتاق طبیعتند واز آنها الهام میگیرند ، تجازوات بیهوده به شعرو وادب وتجاوزات بیهوده بیخردان عدم اعتماد بوجود میاورد ، هیچکس دل به هنر ودر گرو عشق به هنر نمیگذارد هنر برایش یک سرگرمی است وبس .
گاهی بعضی ها آنرا وسیله برای پیشبرد مقاصد خود انتخاب میکنند ، بعضی ها هم یا کند ذهند ویا فراموش کار ،
امروز چیزی را به دقت ملاحظه کردم که شاید هیچکس پی به آن نکته نبرد ، میل ندارم توهین بکسی بکنم ویا کسی را تحقیر نمایم ، همیشه نوشته ام دنیا ی من دنیای حقیقت است ، وزمانیکه طبیعت مانند ایام جوانی به کمکم نمی آید از رخدادهای روزانه الهام میگیرم .
امروز بر حسب اتفاق در " گوگل" سر ی به مراسم خاکسپاری آن هنر مند بزرگ!! ونامی زدم ، مطابق معمول سیستر پوری خانم حضور داشتند وکمتر زنی دیده میشد چند پیر وپاتال از گذشته ها وچند جوان تازه کار شاید هم فریب خورده بک یک برگ کاغذ که گویاعکسی از ایشان بود به دنبال تابوت سربسته روان بودند روی تابوت یک پارچه بشکل ترمه اما نه ترمه واقعی قدیمی بلکه از نوع جدید انداخته بودند گاهی هم تکه فرشی ، آنچه مرا بیاد گفته های قدیم دیگران انداخت آن پارچه ترمه بود ، که یک سر آن سه گوش وبشگل مثلث بود وسپس آنرا با یک تکه فرش کهنه عوض کردند تا اعتماد دیگران به قدمت واصالت این خانواده جلب شود .
روزیکه مادرم با صورت خونین که با چنکهای خود آنرا خراش داده واشک ریزان وارد شد وگفت "
آقای شهلایی برنج فروش بمن گفته شنیده ام دخترت با یک مطرب یهودی بیرون میرود وای برهمه شما ، آن روز میخواستم تجارتخانه آقای شهلایی را که جلوی بازار قدیمی جای داشت ویران کنم ، کم کم این زمزمه دامن پیدا کرد ، کتکها خوردم ، سرزنشها دیدم اما دست برنداشتم وهنوز هم با آنکه همسایه دیوا به دیوارشان در آن شهر مذهبی سوگند یاد کرد که پدرش یهودی ونامش فلان وبهمان حکیم بوده است ، باز هم باور نکردم ، تا آنکه امروز از امریکا تلفنی داشتم ، تسلیتی ؟! خنده ام گرفت ، گفتم چرا بمن تسلیت میگویی ؟ گفت میخواستم حالا که رفته بگویم هرچه درباره اش گفتند درست بوده است .........
سرم را پایین انداختم ولبانمرا آنچنان گزیدم که خونین شد ، وچطور من اینهمه سال نفهمیدم حتی دامادهای من فهمیدند ومن نفهمیدم که او ،،،، وزن را برای نمایش بالای سرش گذاشته یک عروسک حتی روزیکه یکی از نوارهای ویدیویش را برایم فرستتاد درانتهای آن خودش لخت بود بدون پیراهن وجوانی گردن گلفت دست برگردنش داشت واو نوشته بود که یکی از شاگردان من است !!! دیگر چیزی نمینویسم ، انسان همیشه فریب میخورد کدام انسان دراین جهان هست که فریب نخورده باشد ؟ آه ...مادر ، شرمنده تو هستم وسر زمینم ، شرمنده تو نیز ، میباشم انسان از طریق ظاهر میتواند بر دیگران اثر بگذارد واو ظاهررا خوب حفظ کرده بود دو عکس او درکنار یک لمرگینی قرمز رنگ در امریکا که برایم فرستاده بود مرا بخنده وا داشت مانند یک بچه که اتومبیل بابایش را برداشته ودرکنارش عکس گرفته بود ، او محفل هم کیشان خودرا گرم میکرد ، وکسانی را در پشتوانه خود پنهان داشت ، این دنیای ما ما فوق همه دنیاهای دیگر است وکسانیکه دراین دنیا زندگی میکنند باید چنان درتکامل زیبایی خود بکوشند درعین حال نگذارند اشخاص خارج از آن هیچگونه اطلاعی داشته باشند .
بلی هرچه گفته بودند درست بود اما من باور نمیکردم !!! و این از خریت خودمن بود . و خریت شاخ ودم ندارد ./ثریا/شنبه/