داشتم به دنبال کتابی میگشتم ، تا سرم گرم شود ونفسم آرام بگیرد دراین هوای آتش زا ، نفس کشیدن برای من بسیار مشگل است چشمم به کتاب ( عزیزنسین) نویسنده ترک زبان افتاد با ترجمه جبار باغچه بان ، که انرا به پسرش هدیه داده بود وپسرس آنرا بمن هدیه داد!
خانواده باغچه بان همسایه ودوست خوب ما بودند در خیابانی در ونک آن روزها ! ومن ساعتها میرفتم ومینشستم به پای پیانوی اولین وآواز شاگردانش ، چه خانواده مهربانی بودند وچقدر آقای باغچه بان بزرگوار بود باو گفتم یکی از بستگان من دو بچه عقب افتاده دارد ، بلا فاصله تلفن را برداشت وبمدرسه تلفن کرد ونام وفامیل آنهارا پرسید ودستور داد برایشان جای پیداکنند ، آقای باغچه بان بنیان گذار مدرسه معلولین بود وهمچنین اشخاص نابینا ، پسران رفتند به آن مدرسه بی آنکه جناب باغچه بان چشم داشتی ویا تقاضای پولی بکند آنها سالها درآن مدرسه درس خواندند ، زمانیکه سالها پیش به آن سر زمین فلک زده رفتم دو نو جوان به دیدنم آمدند وهردو برایم گلدان بزرگی از گل آوردند گویی این پسران دیروزی نبودند مردانی با فرهنگ وبا سواد وهرکدام در رشته فنی وسیم کشی برای خود استادی شده بودند .
آه ازنهادم برآمد .
در طی این سالها من حتی یک کارت هم برای آنها نفرستادم وبکلی همه چیز را به دست فراموشی سپرده بودم ، حال این دو جوان به مرحوم باغچه بان میگفتنند " پدرمان " ومن چقدر از این بی حواسی خود دلم به درد آمد وچقدر گریستم .
امروز دیگر آنها هم رفته اند ، کتاب درمیان دستهایم ورق میخورد ، عزیز نسین گویی درهمان ایران ما میزیست وهمان مشگلات خنده دار ! او هم به گمانم رفت .
نه بهتر است درب گنجه هارا با چسپ ببندم ، تا همه درون آن محفوط بمانند ، آن روزها چقدر مردم مهربان وبی توقع وغیر از عده معدود بیسوادی که امروز درپای منبر این ملاهای خل وضع مینشیند وبه چرندیات آنها گوش میدهند ، دنیای کوچک ما چقدر زیبا وبا صفا بود ، چه دوستان خوبی داشتم ، امروز همه رفته اند ، دیگر کسی نمانده ، دزدآخر هم بدرک واصل شد .
هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی،
خلق جهان هنوز ندانند که کیستی
هرچند تکیه بر جای خدا زدی
در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
یکشب ترا از خاک برون میکشم
با کمک عرش خدا ترا فرو میکشم
هشدار ای ابلیس ، یکتن هنوز در عرش خدا زنده مانده
میلی بسوی مرگ وفنا وبلا نداشت
پاکیزه تر از اشک زلال ستاره ها بود
بر هیچ کسی جز خویش ستم روا نداشت
ائرا درون بستر پاک خود خفته یافتی
با تیغ تیز ، سینه گرمش را شکافتی
ثریا / اسپانیا /" لب پرچین "
دوازدهم سپتامبر 2016 میلادی