کز جهان دیگرند و از جهان دیگر
رهی معیری
باز نیمه شب است ، هوای دم کرده ، با نفسی که بسختی درمیاید ، باز همان آب جوش وهمان رنگ وهمان تی بگ برای بیخوابیها ، داشتم خواب میدیدم ، با همسرم درون یک هواپیما سفر میکردیم مطابق سنت همیشگیم خواب بودم ،!!!! او رفت خسته بودم از کسی پرسیدم چقدر راه مانده ؟ شخصی ناشناس درجوابم گفت سه ایستگاه را آمده ایم وایستگاه چهارم مانده ، همسرم بازگشت رفتم تا اورا ببوسم بوی عطر زنی از او بمشامم رسید اورا پس زدم وبیدار شدم .
سه روز است درانتظار " نادیه" هستم !! برای تمیز کردن خانه :
سنیورا اکه امروز روز عید کوردوری ماست ( گوسفند کشی)
روز دوم آکه سینورا بچها باید برند کوله ( مدرسه )
اکه سینورا هنوز اتوبوس گیرم نیامده ومن همه اشغالهارا یک گوشه جمع کرده ام تا او بیاید وببرد ، گاهی اوقات فکر میکنم بروم دریک هتل زندگی کنم ، اما درهتل نمیتوانم نیمه شب بیدار شوم ، وقهوه جوش را بار بگذارم وبنشینم چرند بنویسم .
خداوندا ، چقدر تنهایی بد است ، بدترین مکافاتی که میتوانستی برای بندگانت در روز زمین ببار بیاوری همین بود .
هوابد جوری دم کرده وشرجی است ملافه ام از عرق خیس شده عریان با یک تی شرت باز هم گرماست پنجرها همه باز اما حتی یک برگ تکان نمیخورد ،
فردا صبح نوه ام به انگلستان برمیگردد تعطیلاتش تمام شد حال باید روزهای متوالی شاهد گریه مادر وخاله اش باشم درحالیکه هرسه ماه اینجاست ، امروز برای خداحافظی خواهد آمد ومن غمگینم ایکاش میشد درکنارش بودم .
تنها نوه دختری من است که در روز تولد من به دنیا آمده ونامش را من انتخاب کردم خیلی بهم شبیه هستیم هردو عاشق موسیقی ، نقاشی وهنر وبیزار از بازار!! او هم مینویسد خاطراتش ا اما به زبان دیگری او نمیتواند نوشته های مرا بخواند منهم نگاهی به دفتر خاطارت او نمی آندازم اولین کادوی تولداو در سن هفت سالگی برایش یک جلد دفتر یادداشتهای روزانه را خریدم تا بنویسد وحال این دفتر به ده ها جلد تبدیل شده است واو هچنان مینویسد خوب هم مینویسد قلم شیوایی دارد .
پس چندان تنها نیستم این سکوت شبانه درعین دلپذیر بودن تا چه حد ترسناک است ومن درمیان مشتی آشغال سرگردان تا آن زن خودش را بمن برساند وخانهرا تمیز کند ، اگر آلرژی بمن امان میداد تابحال هزارا بار خانهرا براق کرده بودم ، متاسفم حتی بوی بعضی از عطرهای تازه مرا دچار حال تهوع وآلرژی میکند . باید همه چیز تمیز باشد . پاک باشد از آلودگیها متنفرم ومتاسفانه همیشه هم اشخاص آلوده با من برخورد کرده اند ،
ز درد عشق تو ، با کسی حکایتی که نکردم
چرا جفای تو گم شد ؟ من شکایتی که نکردم
چه شد که پای دلم را ، ز دام خویش رهاندی ؟
از آن تیر بلاکش ، حمایتی که نکردم
در هوای دوستداران ، دشمن خویشم رهی
در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا
داغ حسرت سوخت ، جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
خوب دیگر چیزی نمانده تا بنویسم ، گرما بشدت آزارم میدهد ، حکایت همچنان باقیست /
ثریا / اسپانیا / نیمه شب دوشنبه سپتامیز 2016/