چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۵

سفر بخیر

سفر بخیر عزیزم ، 

برای فرهنگ شریف که او هم به رفتگان پیوست .
شب گذشته نا خود آگاه برایت پیام دادم  ، واز امروز تما م روز درب اطاق را بستم وتا صبح به ناله ساز تو گوش دادم ، امروز زیباترین عکسی را که برایم افرستاده بودی در قابی سیاه جلویم گذاشتم ، نه میل دارم اخباررا بخوانم ونه میل دارم بدانم چگونه ترا بدرقه میکنند ، دوستان از اطراف برایم پیام فرستادند که یار سفری بسلامت برای همیشه رفت ، خدا حافظ عزیزم .
الان پیکر سردت  درحجم خود نمیدانم درکدام سوی جای دارد  وکدامین یار درکنارت ایستاده است .
شب است ، دیدگانم را اشگ فرا گرفته  وشب چنان از تیرگی انباشته است که هیچ خورشید روشنی قادر نیست  آنرا روشن نماید 
اکنون نمیداتم چگونه برخیزم وچرا برخیزم وبه کجا بروم ،  از این پس تصویرت را درکدامین چشمه باید جست ؟

بارگران ایام شانه هایمرا خسته وفرسوده کرده بود  قامتم خم شد ،  اکنون درگوش من بخوان  که بکجا میروی؟ 

من خوب میدانم دراوج کهنسالی  ، چشمانمان   تاریکتر شده اند ، اما چشم دل روشن بود وترا میپایید ، 
دیگر امید روشنایی نیست .
اما ، کسی هست پنهان  وپوشیده درسینه من ، که صبح وشب  مرا به زبان میخواند ، 
سفر بخیر یار نوجوانی و همسفر کهنسالی من ، سفرت خوش . / ثریا ارانمنش / اسپانیا / " لب پرچین" 
07/09/2016 میلادی .