نمیدانم ، آخر خط کجاست ،
در اینصورت بر سرعتم میافزودم ، تا به آنجا برسم
نمیدانم ، از کدام در باید بروم ؟
از خانه حریفان ، تا بام افلاکی ، چقدر راه است؟
درکجا جای خواهم گرفت ؟ درکدام ارک وکدام کاخ وکدام چپر؟
من خود معمار سرنوشت خویش بودم
امروز تیشه را بزرمین گذاردم
نگاهم مشتاقانه به گذشته های دور دوخته شد
به اوایی که از دوردستها مینشیدم
به نغمه سازی ، وآواز درختان وزمزمه باد
جوانی چون باد بر کودکیم غلبه کرد وبه جنگ برخاست
وامروز هردورا گم کرده ام
خط آخر کجاست ، وآخرین قطار درکدام ایستگاه میایستد؟
آوایی از دور حمله اش را بمن نزدیک میسازد
چمدانی ندارم تا درونش را با تنهاییم پرکنم
در صبح کهنسالی ، در آسمان مغرب ، چشم براه کسی هستم
که قرار است باهم برویم
امروز جایی را که بتوان اباد بخوانم نیست
در جهنم میان آتش که از هر سواحاطه شده است
میسوزم
این سوزش عشق نیست ، این سوزش پیکرم میباشد
من گذشته وآینده را یکسر خالی دیده ام
امروز نشسنم وبه سازاو گوش فرادادم آخرین نغمه اوبود
ضرب نبود ، ساز نبود ، مویه بود ، ناله بود و ضجه بود
باو گفتم :
ای آواره تر از من ، رو بکدام کعبه داری؟
هرچند میدانم دیگر قدرت دیدار نداری
ای نقطه طلوع جوانیم وای پایان غروب زندگانیم
حماسه ها تمام شدند
از آشیانه سیمرغ دیگر خبری نیست
وآن سر زمین کودکی من وتو بر باد رفت
نه تو تهمتنی ونه من تهمینه
هردو در انتظار آخرین قطاریم
تو از انسو
و من از اینسو
درمیان راه دست یکدیگررا خواهیم گرفت
ودوباره زنده خواهیم شد
من مرده ام ، تو نیز مرده ای
تنها ما قاتلین روزوشبیم
کجایی ای دیار دوردست ؟ وتو کجایی ای یار دیرین
که تنم من با تن تو همره شوند ، بیاد گهواره دیرین
-------- ثریا / اسپانیا /
" لب پرچین "