نی مست شرابیم وکبابیم وربابیم
پروای نی وخانه خمار نداریم
ما مست الستیم بیک جرعه چو منصور
اندیشه فتوای سر دار نداریم
ما طوطی فقریم وشکر خورده مصریم
چون زاغ سیه میل به مردار نداریم
دریاب دل خسته شمس الحق تبریز
ما خود بجر این شیوه گفتار نداریم ........."از دیوان بزرگ شمس تبریزی"
------
میخواهند فیلمی از زندگی مولانا جلال الدن بلخی ( مولوی) بسازندند آنهم با « جوان خوش بر ورو با چشمان آبی موهای بودروخوش خوراک !.( آقای لئوناردو دی کاپری )!
خیلی میل دارم ببینم چه نمایشنامه ای درباره او مینویسند ، ورابطه اورا با شمس تبریز چگونه تفسیر میکنند ، روایت ها زیاد است .جلاالدین محمد مشهور به مولوی یا مولانا رومی پسر محمد بن حسین خطیبی ملقب به بهاء ولد در ششم ربیع الاول سال 603 هجری قمری در شهر " بلخ" به دنیا آمد پدرش بعلت دشمنی امام فخر رازی ورنجش شدید او از سلطان محمد خوارزمشاه در حدود 610 بقصد حج وزیارت از بلخ مهاجرت کرد درنیشابور مشهد وی با فریدالدین عطار بزرگترین شاعر وصوفی زمانه خراسان آن زمان ملاقات کرد درآن زمان جلاالدین کوچک بود وشیخ عطار کتاب اسرارنامه خودرا باو هدیه داد وبه پدرش گفت :
زود باشد که این پسرتو آتش در سوختگان عالم زند !/ بهاالدین پس از اندک زمانی با شیخ سهروردی آشنا شد ودر مکتب او نشست تا از فیض معلومات او بهره ببرد ، داستان این سفر طولانی است به همین اکتفا میکنم که آنها به قونیه رفتند وپدر بر منبر نشست وپس از مرگش پسر او محمد جلال الدین بجای پدر نشست و مدرس شد ودرهمانجا فوت شد وترکها صاحب او شدند ونام اورا ( ماولانا) گذارند ، مقام مقبره او جایگاه زیارت صوفیان ودراویش وجهانگردان شد سماع او رقص ترکی شد حال بین افغانستان ، ترکیه قراردای امضائ شده ایران دراین میان سهمی ندارد !!! .
داستان آشنایی او با شمس روایتهای زیادی دارد درجایی میگویند بر حسب اتفاق با هم اشنا شدند وآنچنان مولانا شیفته واله شمس شد که درس و منبر ومحضر رارها کرد وبا او به مقام نشست ، تا جاییکه دختر کوچک خودرا باوداد با تفاوت سنی زیاد وپسران مولانا ازاین امر بخشم آمدند وشبانه شمس را کشتند ودرچاهی انداختند ، مولانا سخت اندوهکین شد وفریاد برداشت که :
بروید ای حریفان بکشید یار مارا
بمن آورید یکدم صنم گریز پارا
وآو انچنان شیفته شمس شد که بیست وپنجهراز بیت اشعار خودرا با تخلص شمس به طبع رساند ...
واما ... عده ای براین عقیده اند که همه این اشعار متعلق به شمس تبریزی بوده است غیراز مثنوی ها واشعار دیگری که ابدا شباهتی باین ابیات ندارند وپس از کشته شدن شمس تبریزی این اشعاررا دوستان ویاران مولانا باو منتصب دادند .
شاید هم اینطور باشد . بهر روی افسانه ها زیادند اشعاری بس والاواشعاری بس ناقص وبی تناسب در دیوان او دیده میشود .
موسیا ، آداب دان دیگرند
سوخته جان وروانان دیگرند
عاشقانا هرنفس سوز یدنست
پرده ویران خراج وعشرتست
داستانی بس طولانی است وبقول خود او :
وقت تنگست وفراخی این کلام
تنگ میاید بر او عمر حرام
با ردگر آن دلبر عیار مرا یافت
سر مست همی تاخت ببازار مرا یافت
پنهان شدم آن نرگس مخمور مرا دید
بگریختم از خانه خمار مرا یافت
ای مژده که آن غمزه از مرا یافت
وی بخت که ان طره طرار مرا یافت
از خون من آثار بهر راه چکیده است
اندر پی من بود وبه آثار مرا یافت
..........
این حقیر سرا پا تقصیر تنها میل دارد بداند چه داستانی سر هم میکنند واز زندگی مولانا فیلم میسازند ، درخانه چهار دیوان از او دارم باضافه مثنوی ونای نی این خلاصه نوشته از روی بهترین وکاملترین آنهاست که به همت مرحوم رضا قلی خان هدایت تنظیم وتصحیح شده است . از مرحوم فروزانفر ، واز شادوران جعفرمحجوب ویک خلاصه اشعار آن که همیشه درکیف من جای داردباندازه یک کیف کوچک است که مرحوم آقای گرگانی از روی تصحح کامل مرحوم بدیع الزمان فرزوانفر آنرا دردسترس گذاشته اند .
نه مستم من نه هوشیارم نه خوابم نه بیدارم
نه بایارم نه بی یارم نه غمگینم نه دلشادم
چومن خورشید تابانم چرا درابر پنهانم
چه بد کردم نمیدانم سزای بند وزندانم
درخاتمه امید آنرا دارم که به اصل زندگی این شاعر بزرگوار صدمه ای نزنند حرمت اووزندگیش را داشته وخدای ناکرده از و یک ...... نسازند !
پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا " لب پرچین"
19/9/2016 میلادی/.