دلم سخت گرفته ،
ایوانی نیست که به آنجا بروم وسرمرا به دیوار تکیه بدهم
همه جا آتش است وخون وجنگ ، بهتر دیدم پناه به شعر ببرم ، بهترین است گناه کمتری هم دارد !
به جستجوی تو ،
به هردرگه وکوی نظر میکنم
در آستانه خشک شدن درختان
وبالا آمدن آب دریاها
به جستجوی تو
در مسیر باد حرکت میکنم
در چهار فصل زندگیم
در چهار چوب قاب شکسته یک پنجره
با شیشه های کدر
که آسمانرا از من جدا میکند
درانتظار تصویر تو ، باین قاب خالی
مینگرم
ودرانتظار خطوط بهم ریخته چهره تو
این دفتر را ورق میزنم ، ورق میزنم
تا کی ورق خواهد خورد ؟ نمیدانم !
در یک جریان باد ، عشق را پذیرفتم که
خواهر مرگ است
جاودانگیش را ورازش را باتو درمیان گذاشتم
نامت سپیده دمی بود بر آسمان خیال من
بر پیشانی این روزگار ملال آور و...غمگین
راز هستی را باتودرمیان گذاشتم و
وهمچنان ادامه دارد ، تا بینهایت
تا سپیده دم قیامت
تا روزیکه مهر ابدی بر پیشانی خاک بنشیند
من همچنان این دفتر را دوره میکنم
دوره میکنم ، دوره میکنم .
دفتر عشق را ....
ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " / اسپانیا
19/09/2016 میلادی