دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۵

فصل پاییز

واین برایم فصل دیگری است 
فصل انتظار ، فصل زیبایی ، فصل مرگ درختان ،
در هوای پیچیده این فصل،
پی دیدارم، و مخالف باد درحرکت
بادی که باشتاب میوزد ومیکشد ومیبرد برگهای زرد درختانرا
چشمم به هیچ راهی نیست 
درانتظارهیچکس نیستم 
 با آفتاب خدا حافظی میکنم  
دیگر گرمی اورا نخواهم داشت 
رویای اخگری که تا سحر مرا میسوازنید

این فصل برایم فصل دیگری است 
نه سرمایش را ونه گرمایش را
احساس نمیکنم 
بیاد آن خورشیدم  ، با رنگهای الوانش 
که جای خودر به طوفان داد 
ورنگی از خون ساخت 
دردیده من تیری نشسته
درسینه ام تیری نشسته 
تنم اما سالم است 
پیکرم نیز 
از افق به افق دیگری میروم
با تنهایی خود 
با آوازی که به مرثیه ختم میشود 
خاموشم وساکت 
ساکن یک صندلی خالی 
پایان 
ثریا / اسپانیا / " لب پرچین"