این تنها من نیستم که دل دربند موسیقی دارم وتا پای جان بسوی آن میروم وبا آن بخدا میرسم ، هستند کسان دیگری دراینسوی آبها که هنوز شعورخودرا گم نکرده اند وهنوز عقلشان برسر جاست . بجای آنکه بنشینند وبا لاطائلات محجبه ها برای هماغوشی شبانه زن ومرد در رسانه ها سخن پراکنی کنند ، خودرا یکسره به دست موسیقی سپرده اند .
امروز " نام آندره ریو" بر کسی پوشیده نیست ، او موزرات ما ، بتهوون ما ، واگنر ماست ، مگر میشود اشترواس را با والسهای زیبایش فراموش کرد ؟ مگر میشود دانوب آبی ویا جنگلهای وین را از یاد برد ؟ مگر میشود " برایم گریه مکن آرژانتین : ویا : "مای وی "را فراموش کرد ویااین ویلونیست زبر دست جادویی با یک ویلوون که از 1669 مانده دنیارا در نوردید ، در هیچ مکان مذهبی ودرهیچ سخنرانی ودرهیچ سرای معنوی نمیتوان بدین گونه به آسمانها رفت ، خندید ، گریست وسر سرگریبان برد
هر کنسرت او حد اقل یکصد هزارنفر تماشاچی زنده دارد و بقیه از تلویوزنها آنرا تماشا میکندد، امید است که همچنان چابک و سرحال وسر زنده باشد به همراه همسرش ودو فرزندش که همیار وهمکار اویند .
من هرشب به تماشا یکی از کنسرتهای او مینشینم متاسفانه تنها یکبار به بارسلونا رفت ویکبار هم به مادرید ، قهمید در این شهر غیر از آوازهای مذهبی و فلامنکو کمتر کسی به موسیقی آن سوی قارها گوش فرا میدهد ، اینجا هم سخت به سنتهای پوسیده خود چسپیده اند حاضر نیستند دست از گیتارشان بردارند وحاضر نیستند آوازهایشان بیشتراز محدوده ( سینورا) فرا تر برود .
من با نشاط وسر زندگی وخنده های شیرین وچشمان پر مهر او وبا آن ویلون وآن نتهای رنگینی که در سن نشانده وحکم نوازنده را دارند، بارها گریستم ، غرق لذت وشادمانی شدم ، وسرانجام به همان خدایی که د رقلبم نشسته رسیدم ویکی شدیم .
حال درسر زمین بدبخت ما میگویند برای زندگی ( عقل ) لازم نیست ( شعور ) هم لازم نیست هرچه ما میگوییم وریش میجنبانیم آن درست است ، کم کم چراغ قوه یا پرور ژکتوری هم دردست میگیرند ووارد بستر زناشوییها میشوند تا ببیند نطفه درست بسته شده یا نه وقبل از آن وضو گرفته اند؟ وپس از آن غسل جنابت انجام میدهند ؟ آنها با شکم کار دارند وزیر شکم از سینه بالا بخصوص سر ومغز وشعور به دردآنها نمیخورد وگاهی هم مزاحم است . و......وای برشما .فرعون با آنهمه عظمتش به زیر آب رفت ، نرون خودکشی کرد ، سزار کشته شد ، وشما ؟؟؟؟ نمدانم ومیل هم ندارم بدانم ، تنها میدانم که میتوانم بنویسم :
این آخرین شعری است که برایت مینویسم ، عشق من
آین آخرین نامه ایست که برای تو مینویسم
عشق ترا درسینه مانند یک درخت پربار کاشته ام
وهر شب به میوه های آن مینگرم
شاید دل به مهردیگر بسته ای ، شاید منهم دل به عشق دگری بدهم
اما، روزنه عشق تو همیشه باز است
نسیم ملایم وعطر آتگیز آن بسوی من میشتابد
آین آخرین شعر من برای توست ، عشق من .ث
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / پنجشنبه /"لب پرچین".