چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۵

او هم رفت

قرار نبود بنویسم ، 
قرار بود صبرکنم  .اما اشک امانرا بریده ودیدم تنها پناهگاه منست 
تازه یکدیگر ا پیدا کرده بودیم ، وتازه با هم گفتگوها داشتیم وتازه فهمیدم سالهاست که درآن قاره دورافتاده هنوز مینویسد ومیخواند وترجمه میکند، سالها بود از او بیخبر بودم ، فراموشش کرده بودم هرچند استادم بود ، استاد ازلی عشق وسخن  شاید با فشار او بود که سر به آستان شعر وادبیات گذاشتم ، زمانیکه سخن رانی داشت ، اوف زنها چگونه خودرا برایش میاراستند واو چگونه بی اعتنا رد میشد ، سر من پایین بود ، میگفت آینقدر سرت را پایین نیانداز عاقب قوزی میشی  ومن سرخ میشدم ، میخواند : 
هرکه دربزم سخن آید سخن دان میشود 
چون به درمانگاه شد بیمار میشود
وبوی ادوکلن گرانقیمت او مانند سایه اورا دنیال یکرد ونفس مرا وخود مرا زنده .
تا قطب جنوب رفته بود شب وروز را دریک خط دیده بود وبا چه لذتی آنرا توصیف میکرد گویی به بهشت رفته بود ، 
شبها باهم  گفتگو ها داشتیم از گذشته  واینکه همسرش چگونه فوت شد وبچه ها رفتند واوتنها ماند ، حال دراین فکر بودیم که چگونه میتوان یک قاره طولانی را طی کرد وبهم رسید ؟ 
چند روزی بود او او بیخبر بودم جواب ایمیلهایمرا نمیداد ، تلفنش خاموش بود ، و......
شب گذشته بانویی درجواب تلفتم به انگلیسی گفت :
ایشان رفتند ، با سکته قلبی ، اگر پیامی دارید بخانوادشان بدهم ؟
گوشی دردستم خشک شد ، خودم خشک شدم ، عکسی را که برایم فرستاده بود لاغر بنظر میرسید میدانستم ورزش وپیاده رویش را ترک نکرده ، یوگارا ترک نکرده میدانستم هنوز عشق به موسیقی وکتاب وشعر یکی از بهترین سر گرمیهای اوست .
امروز رو بسوی کدام خداوند بکنم واز و بپرسم چرا؟ چرا ؟ چرا ؟......
دیگر سئوال فایده ندارد ، زیاد سئواال مکن .

کسی کو تیر جانان  را هدف کرده میخندد
دلی کز تیغ  آن محبوب  سرخورد میگرید

نه ، نخواهم گریست ، نه نخواهم گریست 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 
چهارشنبه 21/09/2016 میلادی