گفته اند :
هر سخن جایی وهر نکته مقامی دارد !
این روزها همه چیز از جای خود تکان خورده نه آدمها سر جایشان نشسته اند ونه نکته ها ونه گفته ها ،
" آه ، تو میتوانستی همچنان خاموش بمانی ، وخدای یگانه را به کمک بطلبی !"
خدای یگانه این روزها خیلی سر ش شلوغ است وحوصله ندارد که به نکته وگفته ها بپردازد ، آن کسیکه از خاک کرم را آفرید وسپس انسانرا ، در بعضی ها شعور ومعرفت دمید وبعضیها را رها کرد تا اسیر دست شیطان باشند ، خوب بعضی ها به آفریدگار خویش پایبند وخواستار اویند مهم نیست کدام آفریدگار ، درخشنده ترین چهره انسانیت وحکمت در تاریخ بشری بی هیچ گفتگو وجابجایی " سقراط" بود با جام شوکرانش که امور هنوز در طول قرنها سخنانش خوراک اندیشه هاست ، این شراب فهم وشعور را هر کسی نمیتواند بنوشد ودر خون خود آنرا جاری سازد ، عده ای همچنان مانند علف های هرزه جزایر در کنار آتش فشانها رشد میکنند بالا میایند وتنها بفکر تغذیه آن شکم پیچ در پیچند تا هیبتی مانند مثلا سردا رسر لشکر سپهبد ، چنان یک خمره گرد همهرا زیر چتر حمایت خود بگیرند وبا آن لنگ لبریز از عرق که برگردنشان آویزان است مانند یک بشکه مملو از ....جابجا شوند طبیعی است عده ای به زیر چتر حمایت ایشان میروند وبقیه را میترسانند .حال معلوم نیست اینهمه درجه ومدال وقبه و ستاره را درکدام یک از جنگهایشان گرفته اند ؟ آنرا تنها خدا میداند .
عده ای هم ترجیح میدهند درسکوت ، درحاشیه دیوار راه بروند میدانند عقاب از بالا آنانرا میپاید ، میدانند که مارهای سمی زیر پایشان وول میخورند ، میدانند که عقربهای جرار در هر سوراخی پنهانند اما هنوز به راه خود ادامه میدهند چرا که ایمان دارند
خار ار چه جان بکاهد گل عذ رآن بخواهد
سهل است تلخی می درجنب ذوق ومستی
هر جا که زمینی مستعد وآب هوایش سازگار شد درمقابل صد درخت بارور صد ها هزار علف هرزه بی ثمر میروید آنهاییکه عاقلند درسایه آندرختان میاسایند واز میوه های آن سیراب میشود وعلفهای هرزه را زیر پایشان له میکنند اما عده ای شیفته یک گل زهرآلود وروییده میان آن همه علف هرزه میشوند که مانند گل کاکتوس زیباست اما خار دارد .
روزی وروزگاری در سر زمین ما دانش ودانایی قدر وشانی داشت ودر آن روزگاران عوام عالمانرا به چشم تعظیم وتکریم مینگریستند اما امروز بوستان خشک شده گلستان تهی از گلهای معطر درعوض علفهای هرزه از هر گوشه سر برآورده اند یا سمی اند ویا حار دار ،
دانش وآزادگی وعفت وزیبایی
اینهمه را بنده درم نتوان کرد
جامعه ما امروز از هم پاشیده شده وهر کسی برای خود منبری ودستکی وتنبکی دارد وراهبری میکند بقای آن بستگی دارد به شعور جوانان وسازندگی آنان که منتاسفانه همه در زندانها ویا در زندان اعتیاد اسیرند ، جامعه ما تبدیل شده به خدایی که از طلا ساخته شده وآزادی را به طلا میفروشند درچنین جامعه ای معلوم است که نهایت انسانیت وکمال معنویت واخلاق درکجا جای دارد فحاشی وبد دهنی یکی از بزرگترین اسلحه های این جامعه است چه درخارج وچه درداخل ، جامعه را فقیر میکنند تا بناچار در برابر پولی خاموش وحقیر شود دیگر وجدان ملاک نیکی وبدی نخواهد بود این پول است که حرف میزند ، مهم هم نیست از کجا آمده ، خانواده ای را به فلاکت کشیده ، یا بابت قتلهایی که انجام داده دستمزد گرفته ویا بابت جابجای اسلحه ویا مواد حق وحقوقش را دریافت کرده حال برتخت زربف نشسته وفرمان میراند ، حال هرج مرج حاکم است دیگر نه شعر من کاری از پیش میبرد ونه آواز تو ، تنها تجاور وتعدی افراد به یکدیگر اساس این تمدن تازه شکل گرفته را تشکل میدهد دیگر تقوی وانسانیت خریداری ندارد .
مونتسکیو میگوید " گاهی سکوت بیش از تمام حرفها مقصود را بیان میکند ! "
باید پرسید این سکوت درکدام جامعه حاکم است .چه کسی معنای سکوترا میفهمد ، امروز همه فریاد میکشند .
نظامی گنجوی میسراید :
سخن گرچه دلبند وشیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی ، مگو باز پس
که حلوا چو یکبار خورند ، بس
-----
پایان سخن امروز
ثریا ایرانمنش / اسپانیا " لب پرچین "
14/09/ 2016 میلادی