سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۵

کابوس

نه دچار کابوس  نشده ام ؛ 
مانند هرشب دیگر ، راس ساعت سه بیدار میشوم ، گاهی دمای هوا بمنتهای بالای خود میرسد ونفس کشیدن را مشگل میسازد ، حال بجای نوشیدن قهوه باید یک تی بگی را درون آب داغ بیاندازم وبنوشم تا کمی نفسم آرام بگیرد ، دراین مواقع است که انسان تنها ، این حیوان سر گردان بیاد یک همراه ، همنفس وهمدل میگیرد واو کسی نیست غیراز " مادر" با صندوقچه داروهای خانگیش ، متاسفانه زمانی که باید با هم باشیم ، نیستیم وزمانیکه باید از هم دور باشیم باجبار زیر یک سقف باید یکدیگرا تحمل کنیم .
گاهی فکر میکنم تو درآنسوی دنیا داری با عنکوبتها مبارزه میکنی ، من در اینسوی دنیا دارم با مورچه ودم درازان وجانورانی که کمتر میشناسم مبازره میکنم ، خانهرا یکسره به دست شیشه الکل سپردم ، ونفسم را نیز !! همهرا با الکل تمیز کردم اما نتوانستم سینه مجروحم را مرهمی ببخشم  وهمچنان سنگین دل به رختخواب رفتم ، دلم میخواست گریه کنم ، اما گریه !! نه کار من نیست تمام دیروز نشستم وبه کنسرت طولانی ( اندره ریو) گوش دادم مردی که بزرگترین گروه ارکسترا ساخته ودور دنیا میچرخد تاشهر وزادگاهش ( مستریخ ) را به همه بشناساند همه والسهای قدیمی وهمه درحال رقص نه خبری از بمب وکمربندهای انفجاری بود ونه خبری از ریش جنبانیدن ملاها وپرت وپلاهایشان که حقیقتا نمیدانم ملتی را به تمسخر گرفته اند ویا آنهمه ( خر) تشریف دارند ؟ هنگامیکه آن دره سر سبز آفتابی که ماه برآن سایه افکنده بود دیدم دردل آرزو داشتم کاش الان آنجا بودم ، اما پس از مدتی باز سینه من به هوای آنچا عادت میکرد وباز همین آش بود وهمین کاسه ، الان درجه حرارت درون اطاق با پنجره های باز 26 درجه است !!
گاهی صفحات  ایرانیان  مقیم خارج را ورق میزنم ، چیزی غیر از فریاد وعربد ه وفحاشی نیست ویا آه های سرد وناله های پردرد برای یک عشق خیالی ! چون کار دیگری نمیتوانند بکنند  ، تنها باید درهجر معشوق یا معشوقه بسوزند وبنالند والتماس کنند ! کار دیگری نیست ، مردکی خوک مانند پولهای را دزدیدو فرار کرد ، زنها درون کوچه ها سرگردانند ، مردان بیکارند، اما گوسفند بیچاره باید قربانی شود وخونش را برپیشانی ددول طلایشان بمالند چون نذر کرده اند خوب بیچاره نادان بجای بی نفس کردن یک حیوان وخوردن آن پولش را صرف کارهای خیریه بکن مثلا به بچه های بی بضاعت که الان باید وارد مدرسه شوند با شلوارهای وصله دارد .وکفشهای سوراخ ودفترچه هایی که خود با نخ دوخته اند ، صرف آنها بکن ، نه بیفایده است ، کاری از پیش نمیرود درهمان زمان هم جلوی چشم بچه های کوچک من گوسفندرا برای خرید اتومبیل تازه یا خانه نو ویا آمدن آقا از سفر قربانی میگردند نتیجه ؟  این شد که هیچکدام لب به گوشت نمیزنیم . از نخوردن گوشت هم نمردیم ومن باین  نتیجه رسیدم که مردم سر زمینهای خشک وبی آب وعلف همه خشن وخون میطلبند مهم نیست خون از کجا بارش کند ، مردم سر زمینهای  قطب شما ل همه طالب  آرامشند  هرچه موسیقی دان بزرگ دراین دنیا پای گذاشته همه از همان دیار میباشند ،  این شبه جزیره  هم چند خواننده به دنیا هدیه کرد  اما نه إهنگساز ونه کمپوزیتور ،  ایکاش بادی ونسیمی ، نمی باران میبارید وعده اش راداده اند اما تنها روی نقشه !!
اوف ، چه دنیایی ! نامش را همه چیز میتوان گذاشت غیر از یک دنیای خوب ، باید  درذهن خود آنرا بسازیم وتصویر کنیم یا باشعر ، یا نقاشی ویا با موسیقی . نه با خشت وگل وآجر ومبلمان سنگین طلایی ؛ این آدم دوپا چقدر طلا دوست دارد ومن چقدر از رنگ زرد طلا بیزارم ، ازهمه آن شیشه ها رنگی بیزارم ، یاقوت را دوست دارم  چون خون دلی درآن جای دارد ، دلی لبریز از عشق ،بقیه را نه .

در دل این شب تاریک ، تنها ، 
تو فانوس منی 
گرد من اگر نوری هست 
آبی وسایه خنکی 
تا چشمه خشک پیکرم را 
تازه کند 
 تنها ، بوی توست 
اطاق تنهاییم درانتظارت نشسته 
از اندوه لبریزم واز گریه بیزار
ای که همچو یک شمع روشن 
بر دلم تابیده ای 
ببالینم بیا  تا نقش مهر ترا 
 نشانم بر نگین حلقه مسی خود 
یکشب دیگر فرزند کوچک
من باش 

-----------
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
13/09/2016 میلادی 
اسپانیا