امروز با درد بسیار درون تختخوابم افتاده بودم وصفحات را ورق میزدم روی صفحه یوتیوپ چشمم به فیلمی افتا دباور نکردنی !! فیلم " دختری از شیراز " با شرکت فرح عافیت پور خواننده سوپرانو وخانم پرخیده وسیروس جراح زاده ، بسختی میشد صورتهارا تشخیص داد آنرا روی صفحه تلویزون آنداختم بازهم تاریک بود ، مرحوم مهدی خالدی با ویلن جاویش وآهنگهای متن آنرا اجرا میکرد وخوانندگان یکی بانو فرح بود ودیگری بانو شهین خواننده ! من چند سالم بود که این فیلم را دیدم ؟ درست چهارده ساله ! وتازه عاشق شده بودم عاشق پسر دایی سیروس !!! سیروی مرا دوست داشت ! ما من دیگری را ! چقدر بازی ها مصنوعی بودند ، دیالوگها بیشتر کتابی بودند آنچه حیرت انگیر تر از هم بنظرم آمد نوشتار وتیتر فیلم بود که با ذکر بانو فرح ، بانو پرخیده ؛ آقای سیروس وبانو مهین وغیره همه را با این عنوان نوشته بودند ، چقدر سناریو انسانی بود ، البته محصول دیانا فیلم وکارگردان همیشگی فیلمها ساموئل خاچکیان بود ، وهمه کارهای فنی را نیزا ارامنه انجام داده بودند غیر از صدا بردای وفیلمبرداری !
چقدر تهران آن روزها پاک وتمیز بود ، چقدر ما شاد بودیم ، چقدر آزاد بودیم ، تاکسی ها همه فوردهای قدیمی ویا مسکووای روسی بودند ، سیروس سخت به جامعه بدبین بود ، چپی بود با دوست نازنین وهمپالگهی همیشگیش هوشنگ لطیف پور !! هوشنگ از جمله واعظانی بود که روی منبر وعظ کرده وچون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند ! آه ، این شاید اولین یا دومین فیلم فارسی بود که من میدیدم ، آن روزها سیروس چقدر بنظرم جذاب میامد ، اهل مازندران بود ، دفترچه خاطرات نوجوانی من در دست آنها گم شد دوستم گلی آنرا نگاه میداشت ، گلی هم بجرگه چپی ها پیوست ، تنها من بودم که خودمرا کنار کشیدم وسرم را با رویاهای عاشقانه گرم میکردم ، پسری که نمیدانست چقدر اورا دوست میدارم ، وندانست که پنجاه سال عشق اورا درزوایای قلبم پنهان کردم وشبها در خلوت گریستم ، بخاطر همین عشق بسیاری از خواستگاران خوب خودرا رد کردم جادوگر خانه با سقز میان دهانش مرتب سخن پراکنی ومتلک میگفت ، اما من گوشم باین حرفها بدهکار نبود ، روی اسب آرزوها سوار بودم ودر آسمانها پرواز میکردم ،چه کتکها نخوردم ، چه زخمها به دلم ننشت که هنوز جای آن میسوزد ، چه اشکها که نریختم ، امروز سیروس زیر خروارها خاک خوابیده وهمسرش را عشق قدیمی من به همسری گرفته است !!! دوستان یکی یکی بخاک رفتند ، اما لعنتشان باقی ماند جادوگر درآخرین سفری که به ایران داشتم روی پاهایم افتاده بود واشک میریخت که مرا ببخش ، سرش گیج میرفت وشبی سرش در کاسه توالت گیر کرده بود ! چه بخششی ؟ هنگامیکه شمشیر را برمیدارید و زخمرا برسینه ویا پشت میزنید وخون جاری میسازید آیا بفکر آخرین روزهای خود نیر هستید؟ نه هنوز جای خنجر دردلم مانده وبخششی درمیان نیست ، خدای من غیر از خدای بقیه است ، او مهربان ، بخشنده ، ونیازمند هیچ نذوراتی نیست او نگهبان من بوده وهست وخواهد بود .
امروز سه روز است که از درد کمر نمیتوانم حرکت کنم ، دیسک لعنتی دوباره بار مرا به رختخواب میاندازد ، هیچ دارویی هم ندارد کمی ورزش وسپس نشستن روی مبل با چند کوسن وتماشای خونهای بیگناهی که از شیشه تلویزیون جاری است ، سرم را باهمین فیلم تکه تکه گرم خواهم کرد بیاد روزهای آفتابی وروشن ، ، باهمان فیلم تاریک با صداهای بریده برده وباریهای مصنوعی سیروس ودیگران ! غیر از مرحوم پرخیده که هنر پیشه تاتر هم بود وبانو فرح عافیت پور که برای اولین بار از برلین به ایران آمده بود ، بازی بقیه بسیار مصنوعی است ، خوب! تازه فیلم وفیلمسازی در سر زمین ما شکل گرفته بود سیروس هم هنر پیشه نبود بلکه کارش دوبلوری بود تنها یکی دوفیلم بازی کرد نه چهراش فتو ژنیک بود ونه بازیش درخشان میل داشت اسرار درونش را روی پرده سینما باشعارهای تو خالی بیان کند وبیرون بریزد ، این با هنر پیشگی تفاوت بسیار داشت . وساموئل خاچیکیان را " آلفرد هیچگاک " ایرانی لقب داده بودند ! .
چه روزهای خوب وآفتابی بود ند، قنادی دیانا ، بستنی دیانا ، سینما دیانا درخیابان شاهرضا ، استودیوی دیانا فیم ، وصفای درختان خیابان پهلوی وشاهرضا ، وخرید لباسهای شیک فرنگی از بوتیک ( لانکوم) در لاله زارنو وملافه های عالی از فرنگ رسیده مغازه پیرایش در لاله زار که من هنوز ملافه های جهیزیه ام را که از همان مغازه پیرایش خریده بودم بعنوان یادگارنگاه داشته ام . بستنی خوردن در کافه نادری ، وقدم زدن درخیابان وکوچه هال خلوت برای گرفتن یک بوسه پنهانی ! حال امروز سرمان با سیاست بافیهای دیگران وچند خط شعر وآهنگ از یک برنامه روی یوتیوپ گرم میکنیم ، دیگر از موسیقی اصیل وصدای جادوی فرح عافیت پور خبری نیست کسی هم جای اورا نگرفت ، دیگر خبری از منیر وکیلی نیست ، خبری از ارکسترهای بزرگ که تازه به رهبری موسیقدانان بزرگ غرب شکل گرفته بود ، نیست ودیگر نوای از ساز ( عشاق) یا شور واصفهان آن معشوق بگوش نمیرسد ، همه چیز به زیر خاک فرو رفت تاریخ ایران از صفویه شروع شد !!! ودانشجویان دلشان خوش است که روی آن شالهای مسخره رنگ وارنگ کلاه فارغ التحصیلی را باد ست گرفته اند !!! تا باد آنرا نبرد ...پایان/
ثریا / اسپانیا /
08/08/2016 میلادی /.